چند روز پیش همسرم نزدیک ی دبستان دخترونه منتظر منو بچه هام بود.خیابونه به چند جا راه داره.به نظر من اصلا امن نبود.
خلاصه دبستان تعطیل شده بود و همه رفته بودن.ی دخترخانم منتظر بوده و اولیای مدرسه گفتن بمون همینجا که بیان دنبالت.
ی ده دقیقه ی ربعی گذشت و بچه ناراحت بوده. همسرم رفت بهش گفت دخترم آدرستون کجاست الان بچه های منم میان با هم میرسونیمت ناراحت نباش.