توی سن کم بودم ، یه دختر ۱۸ ساله و پدرم اجازه نمیداد با دوستانم برم پارتی
و من ازشون ناراحت شدم ، ایشون باهام کلی صحبت کرد که راضی شدم که نباید برم اما میگفتم آخه بابای فلانی باباش اجازه داده و ته دلم ناراحت بودم که دوستان میگن مه لقا باباش بهس اجازه نداد که بیاد
بابام بهم گفت
خلق را تقلیدشان برباد داد ای دو صد لعنت براین تقلید باد
حرفم همین بود بابا ، اجازه نمیدم بری
و و الان بعد از سالها اقعا خوشحالم تقلید نکردم چون همون دوست ممتازم دچار اعتیاد شد از همون پارتی های بی اندازه و الان اصلا موفق نیست