اصلا نمیتونم باهاش حرف بزنم😪..اصلا نمیدونم بدنیا اومد چجوری باهاش رفتار کنم حتی از شیردادن به بچه م ...
منم برا این بچم دلم میخاست پسر بشه دختر شد بهش حسی نداشتم اما دنیا ک اومد شد همه دنیام، کلا میچسبم بهش آرامش میگیرم
پشیمونم.. از زندگانیم گله دارد جوانی ام.. بزرگترین تصمیم های زندگیم رو وقتی گرفتم ک هنوز عاقل نشده بودم.. دندون عقل داشتم فک میکردم عاقلم.. اون موقع ک فقط ی مشت غرور بودم و طراوت و زیبایی جوانی..کاش برگردم ب 18 سالگیم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید
اتفاقا هوبه که پسر شده، پسرا عاشق مادرشونن وقتی به دنیا بیاد و بزرگ بشه میفهمهی چه نعمتیه. ...
من یه دختر بودم همه میگفتن داداشات چون یدونه ای خیلی دوست دارن..ولی انقد اذیتم کردن که همش به خودکشی فکر میکردم از اتاقم نمیومدم بیرون..همیشه میگفتم ازدواج کنم یه دخترم بشه دیگ نمیذارم بچم بشه اگه پسر باشه اذیتش کنه
من یه دختر بودم همه میگفتن داداشات چون یدونه ای خیلی دوست دارن..ولی انقد اذیتم کردن که همش به خودکشی ...
رفتار برادرها را با خواهر پدر و مادر تعیین میکنند اگه پدر و مادر اجازه ندن برادر جرات نداره نگاه چپ به خواهر بندازن اما خانواده های پسر دوست اجازه میدن پسرهاشون هر غلطی بکنند
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
ببین پدر مادرم واقعا زورشون بهشون نمیرسید فقط گریه میکردن💔
مگه چند سال اختلاف سنی داشتی باهاشون پسر من پنج سالش چند روز پیش یدونه زد به دخترم که ۸سالشه شوهرم جوری پسرم دعوا کرد که دفعه آخرش بشه واقعا دستش کوتاه شد
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
مگه چند سال اختلاف سنی داشتی باهاشون پسر من پنج سالش چند روز پیش یدونه زد به دخترم که ۸سالشه شوهرم ج ...
یکیشون ۱۰ سال یکیشون ۶ سال..همش دعوامون میشد پدر و مادرم جدامون میکردن ولی زورشون نمیرسید..چند بار بعد دعوا بدنم بی حس شده بود نمیتونستم انگشتامو تکون بدم فکر کنم حمله ی عصبی بود