برای دلبرکم که نوای آهو داشت
نگاه اطلسیِ او دو صد هیاهو داشت
برایِ برف دو مژگان، که بهمنش دل برد
وَ شاهراه سفیدی به روی ابرو داشت
طبیبِ هرشبِ قلبم چو ان صدایش بود
طنین خنده ی دلبر که حکم دارو داشت
فدای لشکر زلفش چو قلب خوبان برد
که رنگ داغ دلان را به روی گیسو داشت
نشد که شعر دل انگیز دفترش باشم
چو حافظش نشدم ، لیک خال هندو داشت
هزار باد مخالف که باغ ما لرزاند
بخواب من چو نگاری میان بازو داشت
ز عیب او ننویسم که او خودِ حُسن است
که آفرید خدایش چو طبع نیکو داشت
که گفت مست نگردند خلق این دنیا
نگار چو سرپا خصال جادو داشت
جاامانده ۱۶ اسفند ۱۴۰۱