2777
2789
عنوان

بیاین از حسای خوب خونه ی پدری بگیم

| مشاهده متن کامل بحث + 1553 بازدید | 121 پست

ببین من یه پیشنهاد بهت بدم؟ خودم وقتی انجامش دادم توی زندگیم معجزه کرد.

قبل از هر تصمیمی چند دقیقه وقت بزار و برو کاملاً رایگان تست روانشناسی DMB مادران رو بزن. از جواب تست سوپرایز می شی، کلی از مشکلاتت می فهمی و راه حل می گیری.

تازه بعدش بازم بدون هیچ هزینه ای می تونی از مشاوره تلفنی با متخصص استفاده کنی و راهنمایی بگیری.

لینک 100% رایگان تست DMB

به سلامتی خدا رو شکر عزیزانت کمکت هستن یادخدا دل رو اروم میکنه تندرست باشی وسربلند الهی امین

مرسی عزیزم که انقدر دلگرم کننده حرف میزنی . خدا پشت و پناهت❤❤❤

🤣🤣🤣🤣🤣 ما شبا تو اتاق بازی میکردیم سر و صدا یه بار بابام اومد تو اتاق هممونو دعوا کرد خواهربزرگ ...

عزیزم🥰 واقعا چه حس خوبی داشته

الان همه ازدواج کردین؟ رابطتون چطوره باهم؟ 

عزیزم❤ الان ازدواج کردی ؟ زندگیت چطوره؟

اره همه مون ازدواج کردیم زندکی معمولی داریم خواهر بزرگم نزدیک پنجاه سالشه داره جدا میشه تو این سن تو دومین جدایی شه باعث بانیش هم پدر مادرمن انقدر تو زندگیش سختی کشید که خدا میدونه ولی بازم پدر مادرم  پشتش نیستن ولی اون مجبوره برگرده خونه پدرم تا از اون جهنم نجات پیدا کنه

با اینکه ازدواج کردیم زندگی معمولی داریم ولی همیشه حسرت اون روز هارو داریم

بدی های اونروزا رو فراموش کن. زندگی ها همه معمولی میشن بعد یه مدت ، چه تو کاخ باشه آدم چه یه زندگی معمولی ، بعد یه مدت عادی میشه ، فقط خاطره خوب میمونه از آدم. شما سعی کن واسه بچه هات خاطره های خوب بسازی و باهاشون عشق کنی❤🌹

اره همه مون ازدواج کردیم زندکی معمولی داریم خواهر بزرگم نزدیک پنجاه سالشه داره جدا میشه تو این سن تو ...

 انشالله خدا به خواهرت کمک کنه و به دلش و زندگیش ارامش بده . طفلی مادر پدرت هم یاد نگرفتن خودشون زندگی کنن چه برسه بخوان واسه شما زندگی خوب درست کنن، بیشتر قدیمی ها اصلا راه و رسم زندگی بلد نبودن و فقط توهین و کتک بلد بودن ، خودشون هم کم اذیت نشدن ، ولی چه میشه کرد .

یعنی من بخوام داستان زندگیمون بگم مطمئنم همه میان میگن دروغ میگی مگه میشه با این حال دوسشون دارم،&nb ...

بگو ، چرا بگیم دروغ. مگه ندیدیم. مادربزرگ خودم ۶ تا دختر داشت ، به علاوه ی دیگران خودش چه توهین و تحقیر هایی میکرد دختراش رو ، خاله ی خودم یکیشون با اینکه الان دکترا داره و دکتره روانشناسه ولی هنوز عقده های کودکی داره و داره خودش و درمان میکنه ولی نمیتونه ، چون ریشه ی کودکی خیلی محکمه

منم سه تا بچه دارم خدا میدونه چقدر اذیت میشم هیچ کمکی هم ندارم شوهرم اصلا ابدا اهل کمک کردن تو بچه داری نیست خودم تو بارداری اخرم تا مرگ رفتم افسردگی گرفتم اواره خونه خواهر شوهر  مادر شوهر شدم چه بلا ها که سرم نیومد اما یه روز هم نتونستم برم خونه مادرم چون اصلا مسئولیت  نداری نسب به ما

آره واقعا یادش بخیر  اتفاقا منم بعضی وقتا به اون روزا فکر میکنم 🥺🥺

روزی که اساس کشی کردیم و از خونه مادربزرگم اومدیم خونه ی جدید، انقدرررر حس خوبی داشتم. مدرسه جدید ، محله ی جدید. واقعا روزای تکرار نشدنی ای هستن

انقدر این روزا دغدغه‌ی بچه داری دارم ، باردار هم هستم ، کارهای خونه هم که تمومی نداره. این خستگی ها ...

هرچندوقت یکبار میرم خونه مامانم شب میمونم بچه هامم یجوری سرگرم میکنم که کمتر اطرافم بیان یکم ریلکس کنم

انگار امپول نوربیون زدم لامصب بس که شارژ میشم

کاربر سال۹۷م
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز