یکم طولانیه ولی بعد از هفت سال فهمیدم چرا اون صحنه ها رو به من نشون دادن.الان حوصله ام نمیگیره کامل توضیح بدم ولی دلم میخواد یه روزی کتابش کنم هم خاطرات زندگیم رو هم اون جریان و😭😭😭😭
ولی هفت سال پیش وقتی تو اتاق عمل بیهوش بودم یه سری چیز ها رو دیدم که تا پنج ماه بعد وقتی یادش می وفتادم همش گریه میکردم انقدر اون صحنه ها واقعی بودن
اون موقع به من گفتن این قبر و این کسی که تو خاک میزارن تو هستی ولی من نبودم دخترم بود😭😭😭😭😭منو بردن و گفتن خیلی راحت میمیری و اگه بخوایی جای تو رو نشون میدیم دلم میخواد اون تجربه رو کتاب کنم.
هنوز بعد از هفت سال تک تک لحظه ها رو یادمه.😭😭😭😭😭 از یه جهت بهم راست گفتن وقتی دخترم رو خاک میکردن من هم با اون مردم اون قبر دخترم نبود بلکه قبر خودم بود هنوز نمیدونم چطور با این غم کنار بیام و تا الان چطور دوام اوردم فقط اینو میدونم هر روزی که میگذره دلم براش بیشتر تنگ میشه برای مظلومیتش .
اون یه فرشته بود اومد و کلی به من کمک کرد با تموم بچگیش ولی من خر نفهمیدم اون فقط یه بچه بود😭😭😭وقتی مرد فهمیدم.الان که عکس هاش رو میبینم میگم طفلکی خیلی کوچیک بود ولی خیلی بیشتر از سنش میفهمید بخدا اندازه یه ادم چهل یا پنجاه ساله درک و تجربه داشت.
هیچ وقت کاری نکرد که من از کارش خجالت بکشم همیشه تو دلم بهش افتخار میکردم ولی کاش اینها رو به زبون هم میاوردم😭😭😭😭😭😭😢😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
مامانت برات بمیره سمانه 😭😭😭😭
چرا انقدر زود رفتی😭😭😭😭😭😭
چرا یه هویی رفتی😭😭😭😭😭