سلام عزیزای دل ،
جریان رو یکی از آشناها واسه من تعریف کرده ، چون خیلی واسم جالب بود و خیلیم ناراحت شدم میخوام تعریف کنم واسه اوناییکه مثل من واسشون ماجراهای عشقیه قدیمی جالبه
از زبان دوستم میگم ، و اسم هاهم الکیه
*
*
*
........ یه خاله دارم که الان حدود ۸۵ سالش هست و توی یه شهر دیگه که فاصله اش با ما ۳۰ دیقه هس زندگی میکنه ، چند وقت پیش حالش خیلی خوب نبود و ما با اون یکی خاله و دایی و بچه هاشون همه باهم رفتیم بهش سر بزنیم ،همینطور گرم صحبت بودیم که یهو یکی از بزرگتر ها مثل مامانم و خاله و زندایی و .... یادمنیس کی بود یکیشون گفت عه مریم دستمالت ، هنوز تو اینو داری ؟ هنوزم نو هست و تمیزه چه قشنگه و ....
ماهم کنجکاو شدیم که این چی هس و جریان چیه و .....
خالم که بزرگتر از مامانم هس میخواست ماجرا رو تعریف کنه که اون یکی خاله که رفته بودیم عیادتش ، اسمشو مثلا میگم مریم میگفت نه ، نگو ، زشته و از این حرفها
ماهم کنجکاوتر شدیم و اصرار کردیمتا خالم بالاخره واسمون تعریف کرد