2737
2734
عنوان

ماجرای عشقی قدیمی دردناک

748 بازدید | 40 پست

سلام عزیزای دل ، 

جریان  رو یکی از آشناها واسه من تعریف کرده ، چون خیلی واسم جالب بود و خیلیم ناراحت شدم میخوام تعریف کنم واسه اوناییکه مثل من واسشون ماجراهای عشقیه قدیمی   جالبه

از زبان دوستم میگم ، و اسم هاهم الکیه 

*

*

*

........ یه خاله دارم که الان حدود ۸۵ سالش هست و توی یه شهر دیگه که فاصله اش با ما ۳۰ دیقه هس زندگی میکنه ، چند وقت پیش حالش خیلی خوب نبود و ما با اون یکی خاله و دایی و بچه هاشون همه باهم رفتیم بهش سر بزنیم ،همینطور گرم صحبت بودیم  که یهو یکی از  بزرگتر ها مثل مامانم و خاله و زندایی و .... یادم‌نیس کی بود یکیشون گفت عه مریم دستمالت ، هنوز تو اینو داری ؟ هنوزم نو هست و تمیزه  چه قشنگه و .... 

ماهم کنجکاو شدیم که این  چی هس و جریان چیه و .....

خالم که بزرگتر از مامانم هس میخواست ماجرا رو  تعریف کنه که اون یکی خاله که رفته بودیم عیادتش  ، اسمشو مثلا میگم مریم میگفت نه ، نگو ، زشته و از این حرفها 

ماهم کنجکاوتر شدیم و اصرار کردیم‌تا خالم بالاخره واسمون تعریف کرد 


 .


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

2731

قدیما حدود ۸۰ سال پیش ، شهری که خالم اینا زندگی میکردن ، لوله کشی و آب و اینا نبوده 

بخاطر همین واسه شست. شو کارای روزانه ، باید میرفتن سر یه چشمه آب و اونجا کارشون انجام می‌دادن 

خاله مریم و اون خاله دیکه ام هم میرفتن واسه کارها ، مامانمم که بچه ۳ یا ۴ ساله بوده همراهشون می‌رفته سر چشمه 

همینجوری که هرروز میرفتن ، یه پسر هم می‌رفته سر همون چشمه که کارهای خودشو انجام بده 

نمیدونیم چکار داشته ، حالا یا باغشو از اونجا می‌داده یا گوسفندی چیزی 

 .
2738

خالم متوجه اون پسر میشه و اون پسرم بهش نگاه میکرده و اینا یواشکی  بدون اینکه هیچ حرفی بینشون باشه عاشق هم میشن 

البته خالم هنوز اسمشو نمی‌دونست که مثلا میشه عشق ، می‌گفت نگاش میکردم قلبم تند تند میزد و میترسیدم 

 .

فقط تند بذار

..وزن شروع رژیم خودسر۷۵کیلو..وزن شروع رژیم باگروه۶۸..وزن شروع دوباره رژیم۶۵ ...هدف اول ۶۰...هدف دوم ۵۸تاریخ شروع رژیم باکالری۱۳۰۰ جمعه۹ابان۱۴۰۰... بازی تموم نمیشه تاوقتی ک برنده بشم

یکی‌منو لایک کنه بعدا بیام بخونم

..وزن شروع رژیم خودسر۷۵کیلو..وزن شروع رژیم باگروه۶۸..وزن شروع دوباره رژیم۶۵ ...هدف اول ۶۰...هدف دوم ۵۸تاریخ شروع رژیم باکالری۱۳۰۰ جمعه۹ابان۱۴۰۰... بازی تموم نمیشه تاوقتی ک برنده بشم

خلاصه چن وقت همینجوری میگذره تا یروز اون‌پسره ، که حالا خالم فهمیده بوده اسمش حسین هس ، اشاره میکنه که خالم بره اون طرف تر و خالم مامانم و وسایلم رو میسپره به اون یکی خاله ، خودش میره یکم دورتر که باغ بوده زیر یه درخت با حسین حزف میزنه ! 

که خالم هنوز بعد ۸۵ سال هول کرده بود و می‌گفت نه بخدا حرف نزدم‌، فقط گفتم سلام 

حسینم بهش میگه من میخوام سر بازی و اینا بعدش میام میسونمت( ینی میگیرمت، منظورش خاستگاری بوده) 

یه دستمال طرح دار خوشکل داشته که دور دستش یا نمیدونم بازوش بوده باز میکنه میده به خالم 

خالم هم دستمال و میگیره و بدو بدو فرار میکنه

 .

خلاصه از بد شانسی یکی همون موقع که داشته دستمال و می‌گرفته حسین و خالم رو دیده ، طرف بابابزرگمو هم میشناخته 

آخه از خانواده سر شناس و معروف اون زمان هم بودن 

اون مرده هم میره به بابابزرگم میگه دخترت داشت زیر درخت فلان‌جا با پسر فلانی حرف می‌زد 

خب واسه اون زمان هم اینکار ینی یه ابرو ریزی خیلی بزرگ 

پدر بزرگم تا میتونسته خالم رو زده و اون‌مرده رو قسم داده که به کسی نگه و کلی هم پول و طلا و حتی مامانم اینا میگفتن زمین فلان‌جا رو هم‌بهش میده که اون مرده ساکت بمونه و ابرو ریزی نشه 

از اونطرف هم به خالم میگه باید زودتر شوهرت بدم‌تا ابروت نرفته و فلان 

 .
2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2687