
آوردهاند که شیخ ابو سعید ابوالخیر چند دِرهَم [واحد پول] اندوخته بود تا به زیارت كعبه رود.
با كاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مَركَبی نداشت، پیاده سفر كرده و خدمت دیگران میكرد.
تا در منزلی فرود آمدند، و شیخ برای جمع آوری هیزم به اطراف رفت، زیر درختی، مردِ ژندهپوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد.
دریافت كه از خجالتِ اهل و عَیال در عدم كسب روزی به اینجا پناه آورده و هفتهای است كه خود و خانوادهاش در گرسنگی به سر بردهاند.
شیخ چند دِرهَم اندوختهٔ خود را به وی داد و گفت برو...
مرد بینوا گفت:
"مرا رضایت نیست تو در سفرِ حج در حَرَج (تنگنا،مضیقه) باشی تا من برای فرزندانم توشهای ببرم."
شیخ گفت:
"حج من تو بودی و اگر هفت بار گِرد تو طواف كنم بِه (بهتر) از آنكه هفتاد بار زیارت آن بنا كنم."
محمد ابن منور - اسرارالتوحید ✨