دیروز همسرم بعد از یک ماه که دور بودیم اومد
من خونه مامانم اونم خونه مامانش
سر یه مشکل که يک ماه پیش درست کرده بود برای يکی از اعضای خانوادم این مدت باهاش سرسنگین بودم و خیلی از روزها از هم بی خبر بودیم
تا اینکه اومد و قرار شد دیروز پسرمو ببریم دکتر اینم بگم پسرم حدود یک ماهه یه مشکل خاص داره که من خیلی ترسیده بودم هرچی به شوهرم گفتم پاشو بیا ببریمش دکتر نیومد گفت باید تا اربعین بمونم کار کنم پول ندارم
گفت بده مامانم ببره منو مامانش قهریم گفتم نمیشه خودم باید باشم شرح حال بدم به دکتر
از طرفی چون مشکل مردانس میخاستم شوهرم حتما باشه چون پسرم با بابام و داداشام راحت نیست
خلاصه رفتیم تا نوبتمون بشه معمولی بودیم باهم یه کم بیرون چرخیدیم بعد گفتم میخوام گوشیتو ببینم داد بهم
من کمی شک میکنم وقتی زیاد از هم دوریم نگاه کردم و رسیدم به پيام هاي خواهرش
دیدم براش متن بخشیدن مهریه فرستاده آخه قبلا چندباری تو دعوا شوهرم میگفت باید همه حق و حقوقتو ببخشی
سر این باهاش حرفم شد
یه چیزایی از خواهرش میدونم که تو روی شوهرم گفتمش
گفتم اون اگه بلده زندگی خودشو درست کنه نیوفته دنبال پسرا
خلاصه جر و بحث کردیم و بعد رفتيم دکتر و گفت باید عمل بشه و خدایی نکرده اگه حین بازی پاره میشد باید اورژانسی عمل میشد
منم تو ماشین قاطي کردم برا شوهرم چون هرچی میگفتم بچه مریضه میگفت چیزی نیست گفتم اگه پاره میشد من چجوری میرسوندم بیمارستان هستین بقیشو بگم