2777
2789

یکی دوماهی گذشت یه روزسرنمازبودم وبه سجادم خیره شده بودهمسرم صدام کردگفت میخام بات حرف بزنم منم گفتم باشه بهم گفت من میدونم دوستم نداری میدونم قبلش یکی ومیخاستی ازهمچی خبردارم امادوستتدارم اون روزدلم خیلی براش سوخت گفتم نه اون مال گذشتس ولی تلنگری شدکه بخودم بیام سعی کردم بدروغم شده وانمودکنم منم عاشق اونم همین کارم کردم ورفتارموعوض کردم

سعی میکنم خلاصش کنم خیلی چیزاروجامیندازم اماکم کم بهش علاقمندشدم وزندگیمون بدنبودمستقل شدیم اوضاع مالیمون بدنبودتواین مدتم ازامیدبی خبربودم سعی کردم بچسپم بزندگیم وفراموشش کنم بعددوسال دخترم دنیااومدبااومدنش خیلی زندگیم قشنگشدشوهرم خیلی دوستمون داشت کم نمیزاشت شوهرم همیشه سرش دردمیکردوقرص میخوردمیگفت قرص  سردرده منم کنجکاونشدم 

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

چندماه بعددنیاومدن دخترمون بازم یه روزمریض شدمنم گفتم بایدبریم دکتراونم میگفت نه لازم نیست بعدش بهم موضوع مهمیواعتراف کردبهم گفت مبتلابه یک بیماری نادره که ارثیم هست وبچهامونم مبتلامیشن وتاابدبایدکنترل باشه وقرص بخوره بهم گفت خوهراش وبرادراشم مبتلان مثل یک پتک خوردتوسرم 

خیلی حالم بدشداینم بگم اون بیماری جوریه که کم کم رفتارطرف عوض میشه نمیخام اسمشوبگم میترسم شناسای بشم خلاصه سعی کردم باین مشکلم کناربیام ودل وسپردم به سرنوشت سالهابعدیه جای اتفاقی امیدودیدم غمگین وپژمرده بهم گفت بعدتوازشهررفتم ومدت هابرنگشتم گفت پدرت تهدیدم کرده بوده برای رفتم گفت نمیخاستم توبفهمی گفتم توازمن متنفربشی

سالهاگذشت کم کم رفتارشوهرم عوض شدتقریباشبیح خانوادش شدسرهرچیزی عصبی میشدپرخاشگری میکردجرات نداشتم یه چیزی بگم فوران فش میدادهرروزبدوبدترمیشدداروهاش بیشترشدامارفتارش همونجوری موندطوری که شدم یه ادم افسرده وغمگین که همیشه یه غم بزرگ تودلشه اینم بگم من درسته عاشق امیدبودم امابعدش عاشق شوهرم شدم بااینکه بیماریشوپنهان کردوفریبم دادولی بخشیدمش وباتمام وجودم سعی کردم درخدمت شوهرم وبچهام باشم 

الان که دارم باش زندگی میکنم یه ادم روانیه که جرات ندارم حرف بالای حرفش بزنم فوران بدترین فشاروبهم میده بعدفرداش انگارهیچ اتفاقی نیفتاده من دوتابچه دارم پسرمم نه سالشه وفقط بخاطراوناتحمل میکنم اماتبدیل به سنگشدم ودیگه رمقی واسم نمونده یه ادم افسرده وغمگین بدونه هیچ عشقی واینقدکمبودمحبت وتوجه دارم که گاهی خواب میبینم بایه ادم مهربون ازدواج کردم واون اینقدارومه که من میتونم باش حرف بزنم

شوهرم بحدی بداخلاقه که حتی به دیگرانم پرخاش میکنه طوری که همیشه باعث خجالت من میشه وازاینکه باهمچین ادمی زندگی میکنم همیشه ازخدای خودم گله مندم همیشه نمازوروزم سرجاش بوده بخداگناهی مرتکب نشدم حتی اون دوسه سال که بامیدهمومیخاستیم فقط ازطریق نامه ویاتلفن منزل اونم قایمکی رابطه داشتیم حتی دستمونگرفت باخودم میگم چه گناهی مرتکب شدم بایک انسان بدخوزندگی میکنم نمیدونیدچقدسخته هرلحضه دلت بشکنه وشوهرت سریه چیزبی معنی پدرومادرتوفش بده دیگه روحم مرده فقط دارم روزارومیگذرونم تابمیرم وبچهام بزرگشن ازبابتشون خیالم راحتشه ببخشیدسرتونودرداوردم اگرکم وکاستیم داشت ببخشیددوستان گلم ❤😔

خیلی قشنگ نوشتی عزیزم 

خیلی ناراحت شدم بابت اوضاعی که باب میلت نیست 

امیدوارم حال همسرت خیلی زود خوب شه و بتونی همون ارامش و ارزشی که دوست داری رو تجربه کنی 

و ارزو میکنم زندگی فرزندانت به حدی قشنگ بشه که از ته دل بخندی 

✐   احتیاج دارم بـہ یـہ خوشحالے از تـہ دل 💫

قلبم🙂💔چه دل بزرگی داری ایشالا درست بشه هیچ وقت ناامید نشو😔

 بعضیامون خیلی بی‌رحمانه داریم یه دردایی رو تحمل می‌کنیم، دردایی که خیلی بزرگ‌تر از قد و قواره‌ی ماست. هیچ‌وقت حق انتخابی براشون نداشتیم، زورشون خیلی بیشتر از لبخندامونه. دردایی که هر بار از خودت می‌پرسی خب چرا بازم من؟ و هر بار جوابی که هیچ‌وقت پیداش نکردی؛ غمگین و غمگین‌ترت می‌کنه .....💔👌از درون مرده ام!🖤 روانی شده ام دیوانه شده ام 🖤
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   ابرو_کمونیa  |  8 ساعت پیش
توسط   naziiiiiiiiiiiii6971  |  9 ساعت پیش