نقاش اوردیم خونرو نقاشی کنه فامیلمونم هست
مامانم لوبیا پلو با برنج خارجی گذاشته . یه ساعت منتظر بودیم دم بکشه منم صبونه نخوردم خیلی گشنم بود
گفتم برم ببینم غذا چیشد
همین ک درشو باز کردم مامانم هی با حرص گفت درشو ببند فلان. گفتم این ک ی ذرم بخار نداره
گفت تو باز کردی از اون شد! هی میگفت دست نزن برو اصلا تو اتاق . جلوی فامیلمون!
منم ناراحت شدم رفتم اتاق ناهارو اورد نخوردم . گفت مشکل از برنجشه خوب بخار نمیفتاد گفتم خودت صدبار درشو باز کرده بود ذره ای بخار توش نبود اگه مشکل هم از برنجش بود چرا با من اونجوری صحبت میکردی! خلاصه نخوردم
شما بودین ناراحت نمیشدین؟ جلوی بقیه قهوه ایتون کنه درحالی ک مقصر نیستین