خدا شاهده ۳سال پیش خونمونو تازه ساخته بودیم براش گوشت قربونی بردم مربا البالو درست کردم بردم
رفتیم سلام دادم ۲بار جواب نداد
دره راهرو رو قفل کرد گفت برید هرررامدید
منم به شوهرم گفتم گوشت رو بذار تو حیاط بیاد ببرع
شوهرم انقد جلو من شرمنده شد که گفت کوفتم خورد بیا بریم
امسال هم گفتم پاشو براش یه چی بخر ببر
بگو دیگه نمیخوام زن و بچم بیان یا خواهر برادرا باشن
فقط اومدم خودتو ببینم
ولی انقد مادرش ازارش داده که شوهرم تو چشاش اشک جمع شد و گفت رفتنم فایده نداره
دیگه چکار کنم بنظرت