تو دوران دانشجویی
یه پسره بود گرسنه بود
با ما تلفنی حرف میزد
داشت از دانشگاه میرفتخونه غذا نداشت
ما گفتیم ماکارانی پختیم
کلی حسرت خورد
این بنده خدا میخواست بره خونه باید از جلوی خوابگاه ما رد میشد
ما دلمون سوخت
از پنجره براش ته دیگه انداختیم خورد چند تا
ته دیگ سیب زمینی ماکارانی 😋
واسه خودمون خیلی بامزه بود
نمیدونم اون ما رو یادشه یا نه
من خودم فامیلی پسره رو یادم نیست
فقط یه اسم کوچیک ازش یادمه