وضع مالی و داشتن خونه و ماشین برام مهم نبود بعد دیدم که چقد مهم بوده(البته الان خونه و ماشین داریم ولی خب با کلی صرفه جویی و پس انداز و وام و فروش طلاهام خریدیم گاهی فکر میکنم اگه قبل ازدواج داشت چقد الان جلوتر بودم)
اینکه باید میرفتم شهر غریب زندگی کنم برام مهم نبود بعد فهمیدم تنهایی و غربت و دست تنها بودن چقد سخته مخصوصا بعد بچه دار شدن.
اعتقادات و فرهنگ خانوادگی و سبک زندگی خانوادش برام مهم نبود فکر میکردم فقط با خودش تفاهم داشته باشم کافیه که فهمیدم خیلی مهمه هیچ وجه مشترکی با خانوادش ندارم... البته دعوا و مشکلی هم نبوده ولی خب اصلا حس راحتی باهاشون ندارم اصلا حس فامیل ندارم بهشون