آدمای خوبی هستند. بخصوص پدرشوهرم خیلی نازنینه!! مادرشوهرم هم دست ب خیر و خوش قلبه. ولی گاهی از سر راحتی با من ی سری حرفا میزنه ک دیگه بعد از ۸ سال از شنیدنشون خسته شدم. مثلا میگه پسرم نمی خواست تو اومدی دنبالش؛ یا ما برا پسرمون خونه با متراژ فلان اجاره کرده بودیم ... چون میبینه که خانواده من خیلی هوامو داشتن؛ همش میخواد بگه آره مام خیلی هوای بچمونو داریم!!! از سر راحتیش با من این آخرین بار اومد حدود دو هفته موند خونمون تهش هم تعریف اون عروسشو کرد ک سال ب سال فقط ی عید دعوتی شام یا ناهار میره خونش. در کل مدتیه تحویلش نمیگیرم. خودشم فهمیده ک اکثر اوقات تلفناشم جواب نمیدم یه بار هم بهم تو لفافه گفت دلم میخواد وقتی زنگ میرنم تو هم باهام حرف بزنی. خیلی حرف میزنه ماشالله؛ چون دختر هم نداره؛ بعد با شوعرم هرروز حرف میزنه ها؛ باز الکی میخواد سرصحبتو با من باز کنه از کار و بار اون میپرسه. من واقعا دیگه اعصابشو ندارم ... همسرمم میگه خوبه یذار احتراما حفظ بشه. اینم فقط درد دله!! رویکرد دفاعی شما برای آرامشتون در مقابل خانواده شوهر چیه؟
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
آره اون از اول ی جور تا کرد ک انگار مادرشوهرم ازش میترسه و حساب میبرهولی من همش گفتم آخی گناه داره دختر نداره بزار براش دختری کنم. اخیرا داره مادرشوهرم میفهمه ک باید حدودش رو با من هم نگهداره
سونامی بیاد نابودشون کنه راحت شم دیگه هی نگن چرا نیستی نمیای دیروز بعد یه هفته رفتم خونشون تو گرما ن ...
عزیزمممم شما دیگه خیلی دلت پره!
ولی نکن ب نظرم. کار نکن براشون.
در حد ی چایی ریختن یا نهایتا دوتا ظرف شستن. اونم نه همیشه. این اشتباهه. مهمون باش براشون هفته ای ی بار نهایتا. باور کن اینجوری احترام ها بیشتر حفظ میشه
وااای تورو خدا از اولش حدودت رو معلوم کن که اگه نکنی تا عمر داری باید سواری بدی.
بعد این سری دیدم اینجوری رفتار کرد خیلی بدم اومد دیگه نمیرم حتی اگه برم شب یه ساعت میرم برمیگردم دوهفته دیگه زایمان اونیکی عروسشه بعد میخاد از من مایه بزاره همش بمونم خونه کلفتی کنم از الان دارم غصه دوهفته دیگه رو میخورم نمیدونم باید چکار کنم چه بهونه ای بدم دستش