از تا پیک اول چند سال میگذره مسیری که رفتم...
از پزشک جدید شروع کردم مهر ۹۹ با دارو درمانی و اقدام طبیعی... نشد
بهار 1400 اولین iui رو انجام دادم، همسرم نمونه که داد تو سالن منتظر موندم نوبت من بشه، پزشک آزمایشگاه صدام کرد و آزمایش های قبلی همسر رو خواست و گفت شرایطش بشدت افت کرده، ما امروز رو انجام میدیم با هرچی حاصل شده اما این نتیجه فقط با IVF ممکنه به نتیجه برسی، با چشم گریون خوابیدم رو تخت انتقال انجام شد و بعد دو هفته پریود شدم... همسرم تو شرایط کاری پر تنش بود گفتم ولش کن بزا دو سه ماه بگذره با خیال راحت میرم برای ادامه درمان، مرداد ماه بود که متوجه شدم خودم باردارم، دنیا رو بهم دادن نمیدونین چه حسی بود فقط پرواز نمیکردم... وارد هفته دوازدهم شدم و آماده غربالگری مرحله اول،،، یک هفته پر تنش کاری رو گذروندم خیلی سخت که گفتم ولش کن نهایت از کار میام بیرون واجب تر از خودم و بچه ام نیست این حج از تنش... رو تخت خوابیدم برای سونو دکتر در سکوت گفت حرکت نداره برو. مثانه ات خالی کن بیا یخ زدم رو پاهام نبودم تا برمو بیام دوباره دراز کشیدم... گفت رشدش تو هفته یازده متوقف شده... کبود شدم مردم تمام اون شب رو تا صبح با همسرم گریه کردیم... به دکترم پیام دادم گفت برو بیمارستان سقط کن سه ماه استراحت کن بیا کلی بهم امید داد کلی باهام هم راهی کرد... سونوی دوم رو انجام دادم خانم دکتر گفت بنظرم نقص داره چین پشت گردن خدارو شکر خودش رشدش متوقف شد و من نمیدونستم الان باید چه حسی داشته باشم... و من روز اربعین هفته اول مهر 1400 بستری شدم و سقط... شب تو سالن بستری زنان با حسرت به تخت های کناریم نگاه میکردم... مرخص شدم و اومدم خونه با خودم سوغاتی آوردم از بیمارستان... کرونا... و بازم بستری و درگیری ریه و من مردم روحم مرد... چند ماهی طول کشید تا پاشم... فرودین 1401 رفتم و گفتم خانم دکتر IVF، و رفتم برای تخمک کشی مرحله اول بدون اینکه دارو درمانی کرده باشم ازم 15تخمک گرفت و دو جنین شد و بازم شکستم، کلی آزمایش ژنتیک و... که چرا تعداد جنین ها کم شده از دکتر ارولوژی و دارو درمانی دوتاییمون ... دو ماه استراحت کردم رفتم گفتم بازم تخمک کشی، گفت بیا یه بار iui بعد دوباره تخمک کشی... Iui منفی شد و بازم تخمک کشی این سری الهی شکر بهتر بود، اول اسفند 1401 اولین انتقال از اولین تخمک کشی انجام شد یک هفته نشستم خونه استراحت ... سه هفته بی قرار و بی دل گذ‌شت و بعد منفی... من الان من نیستم با 15کیلو اضافه وزن دل شکسته و خستگی... من چند بار شکستم... من ترک خورده و بند خورده ام، ولی بازم میگم خدا نگام کن فقط از دست تو بر میاد همه اینا وسیله ان فقط تو باید بخوای 💔
اول تاپیک اولم رو بخونید داستانم از اول مسیر گفتم
https://www.ninisite.com/discussion/topic/4871956/از-بارداری-تا-نازایی-داستان-زندگی-من
