مارو از اتاق بیرون میکرد اصلا نمیدیدم چیکار میکنه
فقط جلسه اول و دوم دیدم مثلا بچم میخاست با یچیزی بازی کنه میگفت صبر کن تا ده بشماریم تا بدمت
یا روی توپ بزرگ قلش میداد ذوق میکرد بعد میگف توپو بنداز سبد تا دوباره قل بخوری
روی یه تکه چوب بلند که عرضش ده سانت و طولش یکمتر و خورده بود میگف راه برو و توپارو هدف گیری کن پرت کن تو سبد که یکم فاصله داشت
تو یه تاب میذاشتش و میچرخوندش که دختر من ازینکار بشدت بیزار بود