اول این که خیلیییی باهاشون صمیمی بشین یه جوری رفتار کنین که فکر نکنن پدر و مادرشون مال دوران قبلاً و دنیاشون رو درک نمی کنن.
مثلاً اگه چیزی راجب حرفایی که تازگیا بچه ها می زنن و حرفای مربوط به دوران خودشون می شه پیشتون می زنن مثلاً از جنس مخالف میگن واکنش بد نشون ندین جوری رفتار کنین که آرامش رو تو چهره تون ببینن و فکر نکنن شما بدتون میاد یا اگه بفهمین تو ذهنشون چی می گذره محدودشون می کنین....میگن پدر و مادرای سخت گیر نسبت به بقیه ی پدر و مادرا بچه های پنهان کار تری تربیت می کنن.
بعد سعی کنین مثل یه دوست راجب افکار و دنیاش نظرتون رو بگین مثلاً بگین آره منم سن تو بودم این حس و حال رو داشتم بعد ها فلان شد و بهمان شد و نظرم راجب این چیزی که میگی اینه.
شاید نظرتون رو قبول نکنه اما مهم اینه چیزی رو ازتون قایم نکنه و دورا دور حواستون بهش باشه جوری که حس کنه آزاده و استقلال داره اما شما حواستون بهش هست.
بعد جوری تربیتشون کنین که بچه هاتون سر عقایدشون پایبند باشن دهن بین نباشن....بعضیا بچه ها شون رو مدام از خطر دور می کنن که نکنه فلان شه نکنه بهمان شه بعد که این بچه بزرگ شد و آزادی پیدا کرد مستقیم میره سر همون چیزی که نباید می رفت.
ولی بعضی بچه ها آزادن اما انقدر اراده ی قوی دارن و به عقایدشون پایبندن که سمتش نمیرن حتی اگه دوست بد هم داشته باشن.
من یه دایی دارم الان دیگه یه مرد میان ساله موقعی که راهنمایی بود گفت می خوام برم سر کار پدر بزرگم براش یه جعبه خرید گفت برو سیگار بفروش داییم اصرار می کرد بذار بیام مغازه ات پیش خودت کار کنم پدر بزرگم می گفت نه باید بری از صفر شروع کنی....اون موقع شاید ۱۵ سالش بود....
بعد عموی مادرم اومد بود خونه ی پدر بزرگم گفته بود این چه کاریه کردی سیگار دادی بفروشه!!خودش سیگاری شد چی!!
پدر بزرگمم خودش سیگاری بود پدر بزرگم گفته بود می خوام ببینم اراده اش چه قدر قویه اگه جلوی دست باشه و نره سمتش شرطه نه این که از ترس من سمت سیگار نره....حالا چند سال از اون زمان می گذره دایی من یه بار هم لب به سیگار نزده.
من اعتقادم اینه بچه باید جوری بزرگ شه که خودش سمت خطر و خطا نره وگرنه اگه با اصرار و بگیر و ببند باشه بلاخره یه روزی یه جایی از دست آدم در میره و اشتباه می کنه.