حالم از خودم بهم میخوره شوهرم ذره ای بهم احترام نمیزاره حتی لیاقت اینو نداشتم که برام عروسی بگیره
بدون مراسم گوشه خونه پدرم ساکن شدیم
بی احترامی و فوشی نمونده بود که از خواهرم نشنیده باشیم
حتی پول کرایه کردن خونه هم نداشتیم
به بدبختی و التماس پدرم ۵۰تومن داد تا یه زیر زمین رهن کردیم
خانواده شوهرم حتی پسرشونو آدمم حساب نکردن و نمیکنن
مشکل مالی داشتیم ۲۰تومن از پدرش قرض کرد
نداشتیم پس بدیم مجبورمون کرذ وام ۱۸درصد بگیریم و پولش بدین
با این همه بدبختی بالاخره ۲۰۰تومن پول به دستم رسید و که اونم شوهرم به باد فنا داد
الان من موندم و دوتا بچه کوچیک و ۲۰۰تومنی که بهمن ماه باید به صاحبش برگردونم
نه سفری رفتم نه لباس درستی پوشیدم
اخرین باری که لباس خریدمو یاذم نمیاد
تازه قراره شرایطمون از این بدتر شه اون دایی افعی شوهرم اخرش زندگی مون به ته چاه عمیق میکشه
تو ۲۴سال سن نع امیدی دارم و نه انگیزه ای