شما بگین چه راهی برم درست بشه این قبلا اینجور نبود من. دارم روانی میشم پیشش موقع مشکلات و رسیدگی به بقیه تنها بچه نداشتشون شوهرمنه ولی موقع توقع و کار شوهرم تنها بچشونه زندگیم عین طلسم شده حالم داره بهم میخوره از نر بودنش که منوخفه کرده اونقدر بحث و ناراحتی پیش اومد بخاطرشون که دیگه سنگم آخرش میمیرم و خودش میمونه و بابای......شدش
اونقدر فشار روانیم رفته بالا سرخیلی چیزا که علنا حق باهامه نمیدونم چه راهی درپیش بگیرم
آشغالهای دوربرمون میگن پدرشه بذار فقط ازینتوقع کنه اونقدر پدرش یواستفاده کرده میکنه که من هیچ کنترلی روزندگیم ندارم
تمام لحظه هام گریه و ناراحتی و حال خراب
باباش زندگیمو نابود کرد از سرعقده هاش ازش. هیچوقت نمیگذرم از شوهرمم همینطور
تاحرفشوبزنم سریع جبهه میگیره براش بیزارترین آدم دنیام