ما یه مغازه داریم که برادرشوهرمم توش کارمیکنه ولی سرمایه مغازه مال شوهرمنه
شوهرم ی مغازه دیگه داره ک اونجا مشغوله و خییییلی کم ب شیرینی سرا سر میزنه
از وقتی عقد کردیم خواهرشوهرام زورش کردن ک داداششو ک تو مغازه کارمیکنه شریک سود فقط بکنه
اونم اینکارو کرد...
حالا از روزی ک عقد کردیم ی روز خوش نداریم چون من میرم اونجا اگر کوچکترین رفتاری نشون بدم ک احساس کنن حس مالکیت دارم از حرص میمیرن تازه باهام سرد میشن و بین منو جاری م فرق میذارن کمتوجه شم .
اینش براممهم نیست مشکل من الان اینه ک یکساله ک مدام با شوهرم حرف میزنم ک یکم مغازه رو دست بگیر بیشتر ،جلو اونا ول نکن نزار هرکار دلشون میخواد بکنن تو سرمایه ی ما ک حتی اختیار ی سر زدن نداریم
اوایل آروم میکردیم همو و یکمم بهتر شد منم خ خوشحال بودم کدستش گرفته راضی شدل بودم
تازگیا دوباره کلا ولش کرده بماند ک چنان حساس شده ظهر بهش گفتم مغازه مال تویه چرا بیخیالی میگه ب توو ربطی نداره و کلی بدو بیراه کازت دلسرد شدم تو خبیثی و...باورم نمیشد این حرفارو میشنوم
منم دیگه خفه شدم و رفتم تو اتاق.
الان دلم میخواد بترکه ...
دلم نمیاد بیخیال بشم ازین طرف ب غرورم خیلی برخورد کگف بتوچه..آخه زندگی مالی مونه چطور ب من بی ربطه...
چطور جاری دیگه م همه کاره زندگیشه فقط برا من عیبه و اسمش فتنه شوریه