من و شوهرم شهر دوریم. همیشه هر سال عید خونه خودمون بودیم. تازه برای اولین باره رفتیم خونه مادرم.
پایین خونشون یک سوییت زدند. یک اتاق و دستشویی و حمام. کوچولو. ما میریم اونجا با خرج خودمون.
با خرج خودمون هستیم. مادرشوهرم از وقتی فهمیده باهام قهره. از حسودی. 😂😂
منم اومدم تازه سگم رو هم آوردم خیلی هم اصرار می کنن بمونم ولی من دلم می خواد زود برگردم
همه که اینطوری نیستن ماهم شهر دیگه ایم وقتی میخوایم برگردیم مامان بزرگم از روز قبل مدام گریه میکنه از دلتنگی
البته ما راهمون دوره سالی دوبار بیشتر نمیتونیم سر بزنیم
حالا که مجبوری تا فردا بمونی پاشو ناهارو برو بیرون بخور و برا خودت تو شهربگرد
من از ۲۶ اسفند مریضم دو روز افتادم تو خونه تب و لرز، ۲۹ عید رفتیم خونه مامانه مامانم اونجا ی دور ریدن تو اعصابم. مامانم ۵۰ سالشه ننه اش ۷۰...هنوزم که هنوزه خونه رو ول میکنه میره ور دل مامانش....بعدش اومدیم خونه یدور هم اینجا گند رفت اعصابم ....واقعا خسته شدم دلم به هیچ چیز خوش نیس.
منم شهر مامانم دور نیست یه ده دقیقه فاصله داریم الان 6 ماهه باردارم 5 ماهه اونجام رو سرشون میزارن الانم عیده شوهرم خونست اومدم اصلا راضی نبودن ک بیام خونه اذیت شم همه مادرا مثل هم نیستن البته باردار هم نبودم بازم مهربونی میکنن
وای من یه روز نرم خونه مامانم ده بهر زنگ میزنن بیا هر روز میرم یه سر میزنم
