سلام بچه ها امروز مادر شوهرم و پدر شوهرم اومدن خونمون
چون خونشون شهرستانه با اتوبوس اومدن منم رفتم ترمینال دنبالشون
مادرشوهرم تا سوار شد همش گفت وای چع چاق شدی بعدا یه خرس به دنیا میاری
یا میگفت چرا نشستی پشت فرمون نمیگی دردت میگیرع زایمان میکنی در حالی که من ۵ ماهمه
یا میگفت من شک دارم این بچه پسر باشه مث قبلیات اینم دختره خیلی ورم کردی در حالی کع ن دخترم باشه روی چشمم میزارم اصلا جنسیت برام مهم نیس
خلاصه تا برسیم خونه حرف و تیکه زد
هیچی رسیدیم من ناهار درس کردع بودم گفتم استراحت کنین بعد غذا بخوریم
خلاصه رفتن توی اتاق مهمون منم نشستم یه کم کارام که اورده بودم خونه انجام میدادم دیدم بی اجازه من رفته توی اتاق بچه ها. و میگه چرا اینجا بازار شامع چرا اینقدر بهم ریختس خلاصه غر غر فقط بعد حالیش نمیشه من شاغلم و بچه ام کوچیکه فقط اسباب بازی میریزه
خلاصه امروز فقط حرف شنیدم دیگه مغزم داره سوت میکشه
الانم با شوهرم رفتن بیرون تازه وقت کردم بشینم یه کم