2777
2789

اره فقط طلاق

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

از چاله درنیای بیوفتی تو چاه 

صبوری کن یه کم برا خودت پول جفت و جور کن ، یه کار دست و پا کن بعد 

الان فک کن نیست ندید بگیرش اما اول یه ذره شرایطتو میزون کن بعد جداشو

کاربر آشغالی که به پدرم توهین کردی بدون من هنوزم دارم برای تمام مرده هات و جدُآبادت لعنت میفرستم ، حتی اگر تو فراموش کنی اما یکی هست که هرروز داره تن مرده هاتو تو گور میلرزونه ، بی همه چیز🤬🖕🏻

ناراحت نمی شی بهت یه حرفی بزنم؟ من درکی از شرایط ندارم ولی به عنوان کسی که تو جامعه بی خیال طلاق شو. بشین ور دلش عینهو عابربانک ببینش از سقف بالا سرت لذت ببر و به تخمدون چپ بگیرش هم خودش هم کاراش .به ۱۰۰ علت ماندن بهتر از رفتنه

آخه میترسم نتونم تنهایی زندگی کنم شبا کجا بخابم

پیش خانوادت

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       
ن اونا بفهمن طلاق میخام بگیرم نمیزارن

باهاشون صحبت کن

اگه نمیتونی مودب باشی رومن ریپلای نکن من به ادبیات چاله میدونی عادت ندارم ناظمتونم نیستم بگم خانومم  مودب باش نی نی یارو تگ میکنم کاربریت رو هوا میره                                       
ناراحت نمی شی بهت یه حرفی بزنم؟ من درکی از شرایط ندارم ولی به عنوان کسی که تو جامع بی خیال طلاق شو. ...

واقعا با این شرایط آرامش روانی نمیمونه برای آدم

خیلی زجرآوره

خودم دارم تجربه اش میکنم

ما دخترهای غمگین شانزده ساله ای بودیم که فکر میکردیم اگر میشد رنگ موهایمان را روشن کنیم ، تکلیفمان هم روشن می شد. ما ، با ماتیک های قایمکی و کابوس های یواشکی و آرزوهای دزدکی . ما و کارت پستال هایِ « سوختم خاکسترم را باد برد ، بهترین دوستم مرا از یاد برد».. ما و شعرهای دوران مدرسه ، اولین دست نوشته هایی که توی دفتر ِ  کوچک یادداشت می نوشتیم و مشاور دیوانه به خیال اینکه این یک نامه برای پسر مردم است از ما می دزدید .ما ، که تمام عمر ترسیدیم دختر بدی باشیم . ترسیدیم مقنعه هایمان چانه دار نباشد و چشم سفید باشیم . ما که توی کتاب هایمان فروغ نداشتیم ، چون فروغ میان بازوان یک مرد گناه کرده بود ، ما فقط یادگرفتیم مثل کبری تصمیم های خوب بگیریم ، و آن مرد ؛ هر که می خواهد باشد . مهم این است که داس دارد…

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792