ببین نظرات اینجا خیلی خوبه ها ولی تهش ادم نیاز داره یه ادم متخصص بهش بگه چیکار کنه. من خودم هربار مساله اینجوری برام پیش میاد میرم سراغ دکترساینا. بیا اینم لینکش بعد تازه خیالمم راحته که اگر مشکلم حل نشه پولمو کامل برمیگردونن.
دقیقا شرایط من .اما هنوز دومی دنیا نیومده. گاهی دلم برای دخترم میسوزه میگم نکنه آسیب ببینه
اصلا شک نکن اسیب میبینه کلا اخلاق و رفتارش همه چیش عوض میشه
دخترجاری من افسرده شده بود ۵سالش بود
پسر منم لجباز شده متاسفانه
فرزندم، دلبندم ،عزيزتر از جانم از ملالتهاي اين روزهاي مادري ام برايت ميگويم... از اين روزها که از صبح بايد به دنبال پاهاي کوچک و لرزان تو بدوم و دستت را بگيرم تا زمين نخوري.به کارهاي روي زمين مانده ام نميرسم اين روزها که اتاقها را يکي يکي دنبال من مي آيي، به پاهايم آويزان ميشوي و آن قدر نق ميزني تا بغلت کنم، تا آرام شوي.اين روزها فنجان چايم را که ديگر يخ کرده، از دسترست دور ميکنم تا مبادا دستهاي کنجکاوت آن را بشکند. با ناراحتي و نااميدي سر برگرداندنت را ميبينم که سوپت را نميخوري و کلافه ميشوم از اينکه غذايت را بيرون ميريزي.هرروز صبح جارو ميکشم، گردگيري ميکنم، خانه را تميز ميکنم و شب با خانه اي منفجر شده و اعصابي خراب به خواب ميروم.روزها ميگذرد که يک فرصت براي خلوت و استراحت پيدا نميکنم و باز هم به کارهاي مانده ام نميرسم...امشب يک دل سير گريه کردم.امشب با همين فکر ها تو را در آغوش کشيدم و خدا را شکرکردم و به روزها و سالهاي پيش رو فکر کردم و غصه مبهمي قلبم را فشرد...تو روزي آنقدر بزرگ خواهي شد که ديگر در آغوش من جا نميشوي و آنقدر پاهايت قوت خواهد گرفت که قدم قدم از من دور ميشوي و من مينشينم و نگاه ميکنم و آه...روزگاري بايد با خودم خلوت کنم و ساعتها را بشمارم تا تو از راه بيايي و من يک فنجان چاي تازه دم برايت بياورم و به حرفهايت با جان گوش بسپرم تا چاي از دهن بيفتد....روزي ميرسد که از اين اتاق به آن اتاق بروم و خانه اي را که تو در آن نيستي تميز کنم. و خانه اي که برق ميزند و روزها تميز ميماند، بزرگ شدن تو را بيرحمانه به چشمم بيآورد.روزي خواهد رسيد که تو بزرگ ميشوي، شايد آن روز ديگر جيغ نزني، بلند نخندي، همه چيز را به هم نريزي... شايد آن روز من دلم لک بزند براي امروز...روزي خواهد رسيد که من حسرت امشبهايي را بخورم که چاي نخورده و با سردرد و گردن درد و با فکر خانه به هم ريخته و سوپ و بازي و... به خواب ميروم... شايد روزي آغوشم درد بگيرد، اين روزها دارد از من يک مادر به شدت بغلي ميسازد...! اين روزها فهميدم بايد از تک تک لحظه هايم لذت ببرم.
دوست من بچه اولشو که بدنیا آورد فروردین ماه بود بچه دومش و اسفند همون سال بدنیا آورد تازه شوهرش تا 6 ...
من بچم ۸ماهش بود ۲ماه پریود نشدم مادرشوهرم میگفت اشکال نداره تا ۱سال نشی😃فهمیدم باردارم
پاگرفتی توی قلبم کم نزاشتی تو رفاقت ...من بمونم یا نمونم به خودت بستگی داره.نرو هر جمعیو بی من بگو عشقم نمیزاره😊امشب ازخود بیخودم شرمیکنم هرکی بیاد سمت تو، بده بمن دست تو ،همسفرقلب من بگو کی دوستم داره قدر تو😉
من پسرم۲سال و۲ماهشه الان تازه باردار شدم. ۱۹ماهش بود از شیر گرفتمش. از همین الان شیرش رو کم کن. کم کم بگیرش از شیر.پوشک هنوز خودمم هیچ غلطی نکردم، باید اونم شروع کنم. توکل بخدا عزیزم. انشالله خدا کمکمون میکنه
مامان یه پسر ناز و خوشگلم🥰 دختر قشنگم عزیزدل مادر😍من و بابا و داداشی بی صبرانه منتظر دیدن روی ماهت هستیم😍🥺خدایا مواظب دخترم باش، سالم بیاد بغلم❤
وای خدای من ...من یبار تو هشت ماهگی پسرم همین شوک بهم وارد شد دیگه برطرف شد شکر خدا😅الان بدنیا اومد ...
اون بچه دومم بود دختر شد باز ادم نشدم الان پسرم ۴سال ۴سال و۶ماهشه دخترم ۳سال و۳ماهه...باز باردارشدم پسرم الان ۸ماهشه😑😑😑😑
پاگرفتی توی قلبم کم نزاشتی تو رفاقت ...من بمونم یا نمونم به خودت بستگی داره.نرو هر جمعیو بی من بگو عشقم نمیزاره😊امشب ازخود بیخودم شرمیکنم هرکی بیاد سمت تو، بده بمن دست تو ،همسفرقلب من بگو کی دوستم داره قدر تو😉