قصد خاصی ندارم فقط برام سواله که چرا بعضی جاها انقد غذا مهمه ؟؟؟؟
خونه پدرشوهر خودمم همینجوره ها مثلا نوه ها سیب زمینی سرخ کرده روی خورشت رو زودتر برن بردارن داستان میشه میگن برای غذاست نخورید بعد جاریم بهش برمیخوره من خیلی راحت گفتم خب باشه بچه م سهم من و باباشو خودشو میخوره برام مهم نبود که سر سفره از سیب زمینی سهم نداشته باشم یا از این داستانا مثلا یه بار دیگه م بچه من سر سفره غذا نخورد بعد غذا جاریم همه غذاهای مونده رو برد برا پسرش که نیومده بود اصلا قصه شد که چرا همه شو برده من گفتم بابا چه فرقی میکنه حالا پسر من غذای ظهر رو میخوره پسر جاریم بخوره انگار بچه من خورده
تو خونه ما اگه کسی سر غذا ناراحتی کنه خیلی بد باهاش برخورد میکنن از بچگی مون همین جوری بود
بعد که شوهر کردم مثلا سر ته دیگ سیب زمینی سر سفره حرف بود برام تعجب داشت ما هیچ وقت سرش حرف نمیزدیم اگه میرسید میخوردیم اگرم نه هیچی زیادم مامانم درست نیکرد البته