من پسرم دقیق زیر چشمش یه زگیل دراومده بود وقتی میبردمش حموم واب میخورد بهش اندازه یه جو میشد سرشم ریش ریش بوددد اعصابم داغون شده بود چون جایی بود که نه میشد دارو مصرف کرد نه سوزوند مادر بزرگم یه دعا خوند و فوت کرد به گندم وگندمارو تو خاک چال کرد باور نکردنی بود اما هر روز این زیگیله کوچیک و کوچیکتر شد تا اینکه کلا ناپدید شد