حاملم به خاطرمادرشوهرم کتک خوردم ای خداعدالتت شکر😔

بچه هایه سفریه روزه رفتیم شهرخاله شوهرم بعدمن ومادرشوهروشوهرم نشسته بودیم ازدستپخت خواهرش میگفت که بلده واینامنم تاییدکردم اره غذاهاش خوشمزه است بعدخودش اشپزیش معمولی جلوشوهرم گفت توکه اشپزیت خوب نیس منودیدی هنگ کردم نمیخوام ازخودم تعریف کنم خورشتام عالی میشه ولی نمیگم همه غذاهام بعضیاش معمولی درکل خوبه اشپزیم شوهرم عاشق دستپختمه بعدگفتم واادستپختم خیلی هم خوبه بعدباحرص ودهن کجی گفت اونودیگران بایدتعریف کنن منم گفتم گفته های دیگرانوگفتم شوهرمم عین ماست نشسته بودهیچی نگفت اون پیش خواهرش موندبچه هااین زن یکسره دوس داره منوبچزونه من چندسال بودسفرنرفتم گفتم لابدخوب شده ولی یکسره باحرفاش منواتیش میده بعدتوراه برگشت توخودم بودم شوهرم میگفت چراساکتی حرف نمیزنی منم گفتم مثل خودت جلومادرت مثل ماست نشستی ساکت داشتم میگفتم مادرت یکی زدتودهنم گفت اسم مامانمونیارهنونزاش حرف بزنم بینهایت رومادرش حساس گفت مادرم خط قرمزمنه حق نداری اسمشوبیاری خیلی بی منطق اینقدبدزدشب تاصبح دندون دردشدیدگرفتم بچه هااومدم چندروزخونه مامانم میخوام ادمش کنم بهش پیام دادم نیادنبالم حالم ازت بهم میخوره شوهرمن ازون ادماس میگه مادرم کتکتم بزنه حق نداری حرف بزنی چون مادره شماتاتهش بخونیددلم میخوادبه غلط کردن بندازمش سالی یه باردستش هرزمیره نمیگم هردم میزنه نه