2733
2739
فک کنم شما اشتباه کامنتو خوندی    

شاید ...

شایدم ادیتش کردی =)

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل ؟ *** مطیع نفس شیطانی چه حاصل ؟***بود قدر تو افزون از ملایک ***تو قدر خود نمی دانی چه حاصل ؟***مکن کاری که بر پا سنگت آیو *** جهان با این فراخی تنگت آیو ***چو فردا نامه خوانان نامه خوانند *** تو بینی نامه ی خودت ننگت آیو                                          


بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

ایا میدونستی وقتی دیوالی سرج کنید میتونید شمعارو روشن کنید 😜❤😍

باز آمد شوهر بی بهانه، با ادایی کودکانه، هیکلی چون استوانه می کند غر غر به خانه، یادم اید روز اول، گردنش کج، دست و پا شل . پیش بابا موش میشد سر خیس تا گوش میشد . دختری افتاده بودم مهربان و ساده بودم نرم و نازک، شاد و چابک. چشمهایم همچو اهو، عطر موهایم چو شب بو . می شنیدم از لب او حرفایی همچو جادو : من غلام خانه زادت، جان دهم هر دم به یادت، گر نیایی خانه ی من می گریزد روحم از تن . بعد از آن گفتار زیبا خام گشتم من همان جا . شد به پا جشن عروسی کیک و شام و دیده بوسی . بعد از آن دیگر ندیدم هرگز آن اوقات بی غم . قسمتم یک مرد جانی ، اندکی لوس و روانی ، بی اراده همچو یابو، پرخور و مغرور و پر رو . بشنو از من جان خواهر، هر که کرد این دوره شوهر ؛ خاک بر سر گشت و حیران . شد پشیمان شد پشیمان شد پشیمان......
2731
ایا میدونستی وقتی دیوالی سرج کنید میتونید شمعارو روشن کنید 😜❤😍

دیگه چی؟؟؟؟؟

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل ؟ *** مطیع نفس شیطانی چه حاصل ؟***بود قدر تو افزون از ملایک ***تو قدر خود نمی دانی چه حاصل ؟***مکن کاری که بر پا سنگت آیو *** جهان با این فراخی تنگت آیو ***چو فردا نامه خوانان نامه خوانند *** تو بینی نامه ی خودت ننگت آیو                                          
دیگه چی؟؟؟؟؟

بیا پست اخرم الا میزارم

باز آمد شوهر بی بهانه، با ادایی کودکانه، هیکلی چون استوانه می کند غر غر به خانه، یادم اید روز اول، گردنش کج، دست و پا شل . پیش بابا موش میشد سر خیس تا گوش میشد . دختری افتاده بودم مهربان و ساده بودم نرم و نازک، شاد و چابک. چشمهایم همچو اهو، عطر موهایم چو شب بو . می شنیدم از لب او حرفایی همچو جادو : من غلام خانه زادت، جان دهم هر دم به یادت، گر نیایی خانه ی من می گریزد روحم از تن . بعد از آن گفتار زیبا خام گشتم من همان جا . شد به پا جشن عروسی کیک و شام و دیده بوسی . بعد از آن دیگر ندیدم هرگز آن اوقات بی غم . قسمتم یک مرد جانی ، اندکی لوس و روانی ، بی اراده همچو یابو، پرخور و مغرور و پر رو . بشنو از من جان خواهر، هر که کرد این دوره شوهر ؛ خاک بر سر گشت و حیران . شد پشیمان شد پشیمان شد پشیمان......
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز