بچه ها حالم خیلی بده من ی شرایط خاص دارم تو ی شهر قریب به خاطر کار شوهرم اینجام از صبح تا شب تو خوننه تنها شوهرمم حتی اجازه نمیده برم بیرون قدم بزنم. مثل زندان
دیشب با هم شوخی میکردیم اب مبریختیم رو هم شوهرم داشت مسواک میزد. میخواستم آب بریزم روش نمیزاشت دستشو گرفتم آب بریزم روش مسواکش از دستش افتاد. بعد رفت مسواک منو برداشت انداخت رو زمین نمیدونم چزا دلم خیلی شکست یهو احساس کردم اصلا دوستم نداره تو ی چیزی که شوخی بوده تفصیر من نبود سریع رفت تلافی کنه. مثل اینکه متوجه نشی پای یکی لگد کنی بعد بیاد محکم ی لگد بهت بزنه. تازه طلبکار هم بود که تو مسواک منو انداختی رو زمین حقنه انقدر گریه گردم اونم محل نداد رفت خدابید صبح رفت سر کار 😭😭