1ساعت پیش دیدم در میزنن.رفتم دیدم مادرشوهر و پدرشوهرم توی ماشین نشستن.
گفتم بفرمایید داخل گفت اومدیم پریا رو ببریم باخودمون😞گفتم داره صبحانه میخوره بیاین داخل.
اومدن تو میوه اوردم و چای و شکلات هیچی برنداشتن.
بعد 3ماه اومدن خونمون رابظشون.خوب نیست.
بعد دیدم به دخترم که 2سالشه میگه برو لباستو بیار میخایم تا شب ببریمت.
منم قلبم گرفت خیلییییی به دخترم وابستم حتی خونه مامانم هم دلم تنگ میشه براش نمیذارمش مگه اینکه بیرون کار داشته باشم.
گفتم مامان پریا رو دارم از پوشک میگیرم میترسم خونتون خراب کاری کنهه بعدشم با کسی جز خودم دستشویی نمیره.
(نکرد بگه خوب توهم بیا باهامون😒)
خورشتم روی گاز بود برنج هم میخاستم بذارم
گفتم خب شما بمونید بابا میره سرکار شما ناهار جای ما بمونید گفت نه.
رفت شلوار دخترمو اورد پوشید منم گفتم پس بذارین ببرمش دستشویی قبلش
شلوارشو دراوردم.بردمش
دیدم بلند شدن میخان برن😕
گفتم کجا بمونید خب گفت نه میریم.
تقصیر من بود؟؟؟؟
کجا بچه 2ساله ررو بدون مادر میبرن؟
وقتی از من خوشت نمیاد از بچه منم نباید خوشت بیاد دیگه
بعدشم اگ این بچه عادت گنه با هرکسی که میاد بره بیرون که من بدبخت میشم