تا حالا خیلی کم راجب خانواده شوهر گفتم چون کلا رابطه ام رو قطع کردم البته قهر نیستم در حد سلام علیک و خداحافظ ولی باز تو دلم ناراحتم میکنن من و شوهرم دوست بودیم شوهرم جلوی خانوادش وایساد دو تا جاری دارم و یه خواهرشوهر یکی از جاریهام دختر دایی شوهرم هست و برام خواهرشوهری کرد زمانی تو دوران نامزدی اونقدر اذیتم کردن که نگو مادرشوهرم هی تیکه مینداخت و از این حرفها میگفت الان بی حیاها ازدواج کردن خودش رو اندخته به پسرم و اینا من از لحاط فرهنگ و تحصیلات همه چی سرترم ازشون دختر جاریم ده سالش بود نمیذاشت با شوهرم کنار هم بشینیم میگفت تو اونطرف بشین من باید میش عموم بشینم هیچ کدوم هم حرفی نمیزدن فحشهای خواهرشوهرم از تو آشپزخونه میشنیدم ولی نمیدونم چرا هیچ وقت نمیتونستم جواب بدم بگذریم مادرشوهرم حتی تو عقد یه عیدی کادو نداد و هیچ عروسیم رو هم نمیذاشتن بگیرن الان که باردارم خانوم هر روز زنگ میزنه شوهرم رو پر میکنه خواهرشوهرم هم همینطور میگن چرا زود زود میره آزمایش من شاغلم و پولهای آزمایش رو خودم میدم سه تا النگو داشتم هی میگفت بفروشین ماشین بخرین طلا خوب نیست یعنی چی طلا الان خودش رفته کلی النگو خریده از وقتی بارداریم رو فهمیدن دوباره پیداشون شده اون جاری همون دختر دایی هم رو که نگم اوایل شب ساعت دو شب زنگ میزد به شوهرم و اینا میخاستن منو حرص بدن