من از حدود دوسالگی چند تا صحنه یادمه
اینکه کمر بابام شکسته بود تو تصادف و من و خواهرم‌جلوی بابام با دوتا تیتیش خوشگل صورتی بپر بپر می کردیم...بعد عموم اومدن گفتن دو تا موش بیاد شما رو بخوره
صحنه فوت یکی از بچه های فامیل با تصادف جلوی روم رو یادمه که پرید وسط خیابون
اینکه مامانم واسه مون تو اتاق پارچه مینداختن و روش خوراکی میگذاشتن و در رو می بستن میرفتن کارشون رو انجام میدادن یادمه
و یکی دو صحنه دیگه
اولین خاطره ای که یادمه خونه ی اولمون نیمه ساخته بود که فقط یه اتاق و یه حمام داشت مامانم چون میخواست از شر خانواده شوهر خلاص بشه حاضر شد بره تو خونه ای که فقط حمامش راه آب داشت یادمه نصف شب دستشوییم گرفت مامانم رو بیدار کردم مامانم بقلم کرد بردم حموم لامپ رو که روشن کرد دیدیم یه کلی سوسک تو حموم بود مامانم دوباره لامپ رو خاموش کرد برگشتیم تو حیاط کارم رو کردم رفتیم خوابیدیم. این خاطره رو که برای مامان تعریف کردم خیلی تعجب کرد گفت تو اینقدر اون زمان کوچیک بودی که من هنوز بغلت میکردم و تازه راه رفتن رو یاد گرفته بودی
بیشتر اثر فیلمها یا حرفهای جونهای عاشق فامیل و الگو برداری از اونهاست
یادمه دختر یکی اقواممون پیش دبستانی بود ..اومد پیش من که دبیرستان بودم درد دل کرد که عاشق یکی از پسرهای پیش دبستانی شده و قصد داره با اون ازدواج کنه😁😁
قسم و آیه هم که با مامانم نگو
یکی از دخترهای اقوام هم که از پسر من یک سال بزرگتره حرفهایی در مورد عشق و ازدواج با هم به پسرم زده بود😕...و قسم که به کسی نگو ...ولی پسرم اومد به من گفت
من قبل از دو سالگیمو یادمه
از پوشک که گرفته بودنمو و میرفتم تو دستشویی کنار سنگ توالت میشستمو جیش میکردم🤣🤣🤣
