امروز ساعت شیش رفتم مغازه بستنی بخرم..
داشتم بر میگشتم نقریبا نزدیک خونمون یه ماشین رد شد عین عین عین ماشین دوست داداشم..
رنگ و همه چیش هم عین اون بود..
من چشمام ضعیفه دور رو اصلا خوب نمیبینم مثلا از چهار پنج متری صورت رو تار میبینم و جزعیات رو درست متوجه نمیشم..
حالا از شانس من توش دوتا پسر نشسته بودن یکیشون چشماش سبز روشن بود( رنگ چشمای داداشم هم همینه)..استایل و تیپ و هیکلشم عین داداشم..
من که ماشینو دیدم شک کردم ..چشمم به پسره خورد دیدم چشماش سبزه فکر کردم داداشمه شروع کردم دست تکون دادن عین اوشکولا..وسط خیابون با پلاستیک بستنی تند تند دست تکون میدادم😢😢
وایی ماشین اومد رد شد کنارم وایساد دوتا پسر توش با تعجب به معنی سلام سر تکون دادن و سریع رفتن😢
عین اوسکولا نگاهم میکردن..من که دیدم داداشم نیست همونجا زدم تو پیشونیم دوون دوون برگشتم خونه اینقدر زدم تو سرم..
یعنی واقعا الان فکر میکنم با خودم میگم فازم چی بود وسط خیابون با پلاستیک بستنی عین دیوونه ها تند تند دست تکون میدادم😢
الان وضعیت روحیم له له هست..😢