2737
2734
عنوان

اسمش یادم رفته دارم خل میشم

| مشاهده متن کامل بحث + 301406 بازدید | 569 پست

میشه لطفا کمک کنید اسم این رمان رو 

زمان درباره دو تا خواهر بود که خواهر کوچیکه عاشق یه پسری میشه خواهر بزرگه مخالف بوده بعد خواهر کوچیکه یه شب خواهر بزرگه رو میبره تا عشقش را بهش نشون بده که میفهمه برادر عشق خواهرش همون عشق سابق خودش بوده 

ببین برای منم همین پیش اومده بود دقیقا!!😥 من از یکی از پزشکای دکترساینا ویزیت انلاین گرفتم از خونه و خیلییییی خوب بود. بیا اینم لینکش ایشالا که مشکلت حل میشه 💕🌷



دوستان یه رمان خوندم درباره ی دختری که از بچگی ناف برون پسر عموش بوده و نمیدونسته فقط یک دفعه پسرعموش ارتباط اش رو قطع می کنه و بعد از اینکه دختره بزرگ تر شد بر می گرده واین دختر پسر دایی داره که همجنس بازه و از استادش خوشش میاد و این دختر برای اینکه دایی اش وقتی متوجه همجنس باز بودن پسرش میشه اون رو نکشه مجبور به ازدواج با پسر دایی اش میشه کسی اسم این رمان رو میدونه لطفاً اگر میدونه بهم بگه؟؟؟؟؟؟؟

اقا ی رمانی بود
ی دختره بود با مادربزرگش زندگی میکرد بعد عموش بش تجاوز میکنه این فرار میکنه میره پیش عمش بعد دختر عمش دوست پسر داشته مامانش میفهمه میندازه گردن این دختره
بعد باز فرار میکنه گیر ی مردی میفته
من تا اینجاشو خوندن
میدونید کدوم رمانه ؟


2731

سلام بچه ها روزتون بخیر

من چند سال پیش یه رمانی خونده بودم که خیلی وقته دارم دنبالش میگردم ولی پیداش نمیکنم اگر کسی میدونه اسمش چیه لطفا بگه

درست یادم نیست ولی دختره خواهره ۱۷ سالشو به یه پسره ۳۰ ساله میفروشه پسره آهنگسازه و دختره آرزوش درس خوندنه 

بعد از کلی سختی و هوس بازی پسره با دخترای دیگه عاشق هم میشن و دختره باردار میشه ولی اولش بچه رو نمیخواد اما به دنیاش میاره ولی بعدش به یسری دلایلی پسره رو ترک میکنه و میره دنبال تحصیلش و روانشناس میشه و پسره بچشو بزرگ میکنه ولی دختره رو بعد از ۴ سال از طریق دوستش که استاد موسیقیه و قرار بود جلوی اون اجرا کنه میبینه

و اینکه یادمه دو فصل داشت ممنون میشم اگر کسی اسمشو میدونه بهم بگه🙏


سلام بچه ها روزتون بخیر

من چند سال پیش یه رمانی خونده بودم که خیلی وقته دارم دنبالش میگردم ولی پیداش نمیکنم اگر کسی میدونه اسمش چیه لطفا بگه

درست یادم نیست ولی دختره خواهره ۱۷ سالشو به یه پسره ۳۰ ساله میفروشه پسره آهنگسازه و دختره آرزوش درس خوندنه 

بعد از کلی سختی و هوس بازی پسره با دخترای دیگه عاشق هم میشن و دختره باردار میشه ولی اولش بچه رو نمیخواد اما به دنیاش میاره ولی بعدش به یسری دلایلی پسره رو ترک میکنه و میره دنبال تحصیلش و روانشناس میشه و پسره بچشو بزرگ میکنه ولی دختره رو بعد از ۴ سال از طریق دوستش که استاد موسیقیه و قرار بود جلوی اون اجرا کنه میبینه

و اینکه یادمه دو فصل داشت ممنون میشم اگر کسی اسمشو میدونه بهم بگه🙏

2738

سلام دوستان یه رمانی هس دختره اسمش دلربا بود  اسم شوهرش یادم نیس بعد دوست شوهرش به نام سعید که عاشق دلرباس براش نقشه میکشه دلربا رو شوهرش طلاق میده مادرشوهرش برای پسرش دخترداییشو نشون میکنه که دختره خیانت میکنه پسره هم باز دوباره میره دنبال دلربا تو دوباره ازدواج کنن سعید دوست پسره هم تصادف میکنه فلج میشه خواهشا کسی اسم رمان رو میدونه بگه

استارتر با اجازه لطفا کسی میدونه برا منم بگه

این رمانو تو نی نی سایت خوندم به کاربری گذاشته بود حس میکنم تو اسم رمان سایه داشت 

در مورد دختری که یه روز تو بچگی با مادرش قهر میکنه و بعد مهدکودک مادرش نمیاد دنبالش اینم میره گم میشه و تا ۱۷ سالگی پیش یه خانومه که جاسوس و خرابکار بوده تو یه خونه تیمی زندانی میشه و اینا 

اگه میدونید بگید دعاتون میکنم 🥲💚

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)
عزیزم تاریخ تاپیک رو ببین😂

وای اصلا توجه نکردم 🫤😂😂

‌قطره، دلش دریا می‌خواست. خیلی وقت بود که به خدا گفته‌بود.هر بار خدا می‌گفت «از قطره تا دریا راهی‌ست طولانی. راهی از رنج و عشق و صبوری. هر قطره را لیاقت دریا شدن نیست.»قطرہ عبور کرد و گذشت. قطره پشت سر گذاشت. قطره ایستاد و منجمد شد. قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت. و هر بار، چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت.تا روزی که خدا گفت «امروز، روز توست! روز دریا شدن.» خدا قطره را به دریا رساند. قطره طعم دریا را چشید. طعم دریا شدن را. اما...روزی قطره به خدا گفت «از دریا بزرگ‌تر، آری از دریا بزرگ‌تر هم هست؟» خدا گفت «هست.»قطره گفت «پس من آن را می‌خواهم. بزرگ‌ترین را. بی‌نهایت را.»‌خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت: «اینجا بی‌نهایت است.»آدم عاشق بود. دنبال کلمه ای می‌گشت تا عشق را توی آن بریزد. اما هیچ کلمه‌ای توان سنگینی عشق را نداشت. آدم همه‌ی عشقش را توی یک قطره ریخت. قطره از قلب عاشق عبور کرد. و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید، خدا گفت «حالا تو بی‌نهایتی، زیرا که عکس من در اشک عاشق است :)

سلام 

یه رمان بود که دختر تنها زندگی می کرد و خودش مثل پسر ها می کرد حتی دوتا شناسنامه داشت یکی به اسم پسر یکی به اسم دختر ،دختر وقتی به دنیا اومده بود باباش میمیره و این چون چند تا خوار بزرگتر داشت بابا بزرگش میگه به کسی نگین که این دختره ،چون نحسی میاره و کسی نه با خودش نه با خواهر هاش ازدواج نمی کنه بعد از چند سال که دیگه نمی تونستن دختره رو مثل پسر ها نشون بدن دختر تنها فرار میکند و زندگی می کنه تا که با یه پسر شنا میشه و عاشق هم میشه و ازدواج میکن

اسم پسره فکر کنم کیا بود اسم دختره اوار

2706
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
داغ ترین های تاپیک های امروز