البته برا شما زنا فرقی نمیکنه
تا یک مرد پولدار میبینید خودتونو بهش آویزون
میکنید.تو هر سنی که باشید.
منظورش به من بود من واقعا دوستش داشتم هیچ وقت به تنها چیزی که فکر نکرده بودم پولش بود.
دستام شروع به لرزیدن کرده بود.هوای ماشین داشت خفم میکرد.
-نگه دار.
به رانندگیش ادامه داد بهم اهمیت نداد.
-بهت میگم نگه دار.
-هروقت صلاح بدونم نگه میدارم.
دستگیره ی درو فشار دادم.
پاشو گذاشت رو تر مز
ماشین با صدای بدی رو یخا سر خورد.
سرم محکم خورد به شیشه. خیسیه چیزی رو رو سرم احساس کردم اما بهش اهمیت ندادم
در باز کردم از ماشین پیاده شدم.
تو کوچه هیچ کس نبود.
آمد سمتم دستمو از پشت کشید.
- این کارا چیه دیونه شدی.
-به تو ربطی نداره.اره دیونم وگرنه سوار ماشین آدم مریضی مثل تو نمیشدم.
من اگه مثل اون دوست دخترای عضویت دنبال پول بودم.
یک سال پیش جواب هیرادو میدادم.
پس اول به کسی که داری باهاش حرف میزنی نگاه کن ببین کیه.؟!!
دیگه بهت اجازه نمیدم تحقیرم کنی.
صدام میلرزید.
تمام تنم یخ زده بود.
هیچی نمیگفت. نگام میکرد.
دستشو آورد سمت صورتم مثل مجسمه شده بودم بی حرکتو لال.
موهامو که تو صورتم ریخته بود کنار زد.
به پیشونیم نگاه میکرد.
منه مسخ شده فقط حرکت چشماشو دنبال میکردم.
پیشونیمو لمس کرد.
تمام تنم با برخورد دستش داغ شد.
احساس میکردم دارم بیهوش میشم.
پیشونیت داره خون میاد.باید بر یم دکتر.
با صدایی که آخرین ته مونده ی توانم بود گفتم
-ولم کن به کمکت احتیاج ندارم.
دستمو گرفت دوباره منو سمت ماشین برد.
دستم داشت ذوب میشد.
خدایا نجاتم بده مثل عروسک منو هر جا میتونست ببره.ناتوانه ناتوان بودم.
درو باز کرد منوبه طرف صندلی هل داد.
خاک تو سر بیچارم کنن که نمیتونستم مقاومت کنم.انگار روحمو تسخیر کرده بود.
خودشم سوار شد پاشو رو گاز گذاشت چهرش
ناراحت بود.
با صدای ارومی که میخواستم خودمو کنترل کنم نزنم زیر گریه گفتم.
میخوام برم خونه.
حرفی نزد انگار با خودش درگیر بود
چند بار مشتشو کوبید به فرمون.
سرمو به شیشه ی ماشین تکیه دادم شاید سرماش .
حالمو بهتر کنه.
خدایا نمیتونم مقاومت کنم.
-راست میگفت من نمیتونستم شکستش بدم.
هنوز دوستش داشتم.
لعنت به قلبم.لعنت به منه بی غیرت که با این همه
سال تحمل تحقیراش بازم میخواستمش.
من اشغالم .حالم از خودم بهم میخوره.
منو تا مرز جنون برده بود.
ولی بازم دوستش داشتم.
یک قطره اشک از گوشه ی چشمم چکید. مقاومتم شکسته بود همه ی این سالها خودمو گول زدم که ازش
متنفرم.من تو تمام لحظه ها وحتی ثانیه های عمرم عاشقش بودم.
دوباره با دیدنش این غده ی لعنتی سر باز کرده بود
-حالت خوب نیست.؟!!
نه خوب نبودم داشتم دیوانه میشدم.
قلبم وضعیته خوبی نداشت .
کاش همین لحظه بمیرم.
کاش اینم کابوس باشه.
-الان میرسیم. چیزی نمونده.
کاش به قتلگاهم میرسیدیم.
کاش منو میکشت ولی اینقدر عذابم نمیداد.
چشمامو بستم دیگه نمیتونستم تحمل کنم.
بعدم سیاهیه مطلق.
....
چشمامو باز کردم بوشو احساس میکردم.
-سلام دخترم بالاخره بیدار شدی.
سرم درد میکرد.
به اطراف نگاه کردم.
-من کجام.
-تو بیمارستانی عزیزم یادت نیست.
چرا یادم امده بود پس اون کجا بود حتما منو ول کرده بود.
-اخ سرم.
-چیزی نیست سرت چند تا بخیه خورده.الان دکترو شوهرت میان تو.
از اتاق بیرون رفت.
-شوهرم کی بود؟
در باز شد دکتر با کیان امدن تو.
بازم دچار استرس شدم.
دکتر امد نزدیکتر.
-خوبی دخترم.
-بله.
-بخاطر ضربه ای که به سرت خورده بیهوش شدی اما فشارت بیش از حد پایین بود سابقه ی عصبی نداری.
سرمو پایین انداختم نمیخواستم بفهمه که قرص مصرف میکنم.
-ببین دخترم اگه قرص خواستی مصرف میکنی باید در جریان باشم
اسم قرصمو گفتم.
-مشکل خاصی دارید.؟
-نه.
-این قرصی که شما مصرف میکنید برای سن شما خیلی ضرر داره .
-چند ساله میخورید.
- چند سالی میشه ولی الان خیلی کمتر میخورم فقط در مواقع خاص.
-بهر حال باید با دکتر معالجتون صحبت کنم.به شوهرتونم گفتم استرس براتون
خوب نیست.
ممکنه بیهوشیتون بخاطر مصرف قرصا باشه.
-میتونم برم دکتر.
-بله میتونید برید ولی باید بیشتر مواظب باشید .
بعد رو به کیان کرد وگفت:شما باید بیشتر مواظب خانومتون باشید.نباید زیاد قرص مصرف کنن.
کیان سرشو تکون داد.دکتر از اتاق بیرون رفت.
از جام پا شدم سر گیجه داشتم.
اومد طرفم که کمکم کنه.
کمکت نیاز ندارم.
- میخوری زمین.
- به درک .تو چرا نگرانی.عذاب وجدان داری.من بدتر از اینا سرم امده البته بعید میدونم بدونی عذاب وجدان
چیه.
دستاشو مشت کرده بود دندوناشو بهم فشار میداد تا خشمشو کنترل کنه.
با کمک دیوار رو پام واستادم.
🌸🌸