قبلا نامزد داشتم و دبگه ازدواجمون داشت سر میگرفت ی روز اومد خونمون و مچشو گرفتم و .... تمام شد
۴ سال تمام من به پاش سوختم و ساختم و گریه و خودم از زندگی سیر کردم
ی مدته با ی نفر وارد رابطه شدم (اسمش اریا) و غریبه نیست دوست خودم بوده شناخت دارم کامل 😔
امروز بیرون بودم کنار یه دختر نامزد سابقمو دیدم 😔
ی بغض عجیبی تو گلوم اومد
برای اریا هم تعریف کردم حس کردم اعصابش خورد شد
انگار گریه میکرد 😔
خیلی ناراحتش دارم میکنم خیلی اذیتش میکنم کاش من بمیرم
واقعا دیگه تحمل ندارم پیرزن شدم هم سن و سالام بچه هاشون کلاس اوله مدرسه میرن اون وقت من هنوز نشستم گوشه خونه دارم غصه میخورم😔