با اینکه وضع بابام خوب بود
من راهنمایی که بودم بهم پول تو جیبی نمیدادن
حسرت ساندویچ های بوفه رو داشتم
حسرت خودکار اکلیلی همه داشتن تو کلاسمون
دفترهای فانتزی و عروسکی
پاک کن های خوشبو
مادرم لباس قدیمی خواهرامو میداد بپوشم
اول مهر سر صف کفشم پاره شد از سر صف مامانم بردم بازار تازه یادش اومده بود روز اول مهر کفش بخره
حتی پنجم ابتدایی که بودم مارو بردن نمایشگاه کتاب دوستم که تک فرزند بود کلی برچسب کارتونی پو و چیزای دیگه خرید اما من پول نداشتم اونقدر با حسرت نگاه میکردم روز قبلش اعلام کرده بودن پول بیارین ولی بهم ندادن 😢