2752
2734
عنوان

انچه در بیمارستان عرفان بر من و دختر کوچولو م گذشت

| مشاهده متن کامل بحث + 7018 بازدید | 55 پست

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید

دوستان عزیز شما از بیمارستان خصوصی عرفان گله کردید باب درد و دل من باز شد من از بیمارستان دولتی با هنر کرج که مخصوص کودکانه براتون درد دل کنم روز 6 فروردین امسال پسرم با حالت تنگی نفس خروسکی نصفه شب از خواب بیدار شد سریع رسوندیمش بیمارستان باهنر در عظیمیه کرج خدا خیر بده به دکتر امید صفری که بچمو از مرگ حتمی نجات داد اما ایشون گفت باید تا فردا ظهر بمونه بعد مرخصش می کنم تو تمام مدتی که کارای پذیرششو انجام میدادیم بیمارستان خر تو خر که جلوی بخش شاورژانسش و بستریش داشتن تعمیرات می کردن یه در کشویی داشت که این ور تعمیرات بود این ور بستری بودن بچه ها توش از کدوم رفتارشون بگم که جیگرم خونه از رفتار بد نگباناش گرفته تا پرستاراش که هر کدوم با بی وجدانی بچه های مردمو با بی تجربگی و سنگدلی سوراخ سوراخ می کردن به اشتباه بچه های معصوم که سرم می رفت زیر پوستشون سه روز بچم اونجا بستری بود و دیگه رگهاش سرم که نمی کشید هیچی بی قراری هم می کرد به جز پرستار شب اول و نیروی خدماتیش که خیلی رسیدگی کردن بقیه هیچ کدوم احساس مسئولیت نداشتن وقتی رفتم به سوپروایزرش گفتم آقای جعفری نامی بود تماس گرفت که به وضع بچه این خانوم رسیدگی کنین بد تر لج کردن کار رگ گیری بچمو به تاخیر انداختن
دست اخر هم که با رضایت خودمون ساعت 6 صبح امضا دادیم که بچمون می خاهیم از این خراب شدهببریم بیرون منشیش گفت تا 2 بعد از ظهر کارتون انجام نمی دم من کارای دیگه دارم بعد به شوهرم که امضاء داده بود برای ترخیص مجبور شده بود برگرده سر کار لقب عوضی داد که چون هیچ کی راضی نشد من شکایت کنم شهادت بده دستم به جایی بند نشد تازه یه بچه اسهال استفراغی ویروسی رو هم آوردن کنار تخت بچه من خوابوندن که بچم بعد از ترخیص از اونجا اسهال و استفراغ هم بچه 18 ماههم گرفت در نهایت بعد از این همه اسیری بچمو بردیم بیمارستان تخت جمشید کرج که اصلا دکتر اطفالش بچمو معاینه نکرد همنی جوری دارو نوشت و تزریقاتش هم راضی نشدن آمپولشو بزنن و گفتن ببرید یه جای دیگه بزنید تو تعطیلات عید که جایی هم باز نبود در نهایت بچمو با همون حال که دیگه نه چیزی تو معدش می موند نه اسهالش قطع می شد عملا رو دستمون مونده بود به بیمارستان لاله شهرک غرب منتقل کردیم و دکتر حسن غنی پور متخصص اطفال که پول ویزیت فوق تخصص رو از ما گرفتن تو دفترچه مهر متخصص خورده با دادن یه سری داروی جدید و آرام بخش بچمو از این وضعیت نجات داد خدا خیرشون بده که بیخودی بچمو برای سوراخ سوراخ شدن دوباره بستری نکرد و دکتر پولکی نبود همیشه دعاش می کنم خدا خیرشون بده
خدا ازشون نگذره با طفل معصوم های مردم چیکار میکنن《!!!!!!! منم پسرم 52 روزشهادت. روز ششم زردی بالا داشت دکتر بیدار مغز تو بیمارستان لاله بستریش کرد و یادم میوفته چی کشیدم موهای تنم سیخ میشه خدا خیرش نده یکبار یه توک پا نیومد بالا سر بچم اما موقع ترخیص بابت ویزیت که هیچ دکتری تو اون خراب شده بچمو نکرد 200 تومن گرفتن. تازه اتاقی که مخصوص مادرا بود در وپیکر نداشت لعنتی همه میومدن تو اتاق حتی ملاقات کننده ها میومدن دستشویی فرنگی اونجا و . ........ اه اه حالم بهم میخورد از اون خراب شده اتاق خصوصی میخاستم گفتن نداریم. منم بخیه هام دردناک و عفونتی شده بود تو اون کثافت خونه. از نظافت کردن خدماتیاشون و بهیارا و پرستارا نمیگم که دیگه نپرسین. واسه دو شب 900 تومن ازمون گرفتن تازه بچم خوب نشد و دوباره زردیش رفت بالا. و چشم بچم هم اشک و ترشح شد
, پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو به خاطرش شکر میکنم....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم....
مستانه جون خدا را شکر راضی بودید. من شب جمعه زایمانم بود.باورتون میشه روز جمعه حتی نیومدند دستشویی را بشورند.ما خودمون دستمال توالت،کاور توالت فرنگی و قرض ضد عفونی خریدیم. اخه این همه پول را برای چی میگیرید.
از اون بدتر منی که هنوز یک روز از زایمانم نگذشته بود را پیاده بردند اتاق نوزادان.حتی یه ویلچر بهم ندادند. فقط خدا را شکر دخترم خوبه...اما من هیچ وقت علیرضا حاج معینی را نمیبخشم.و امیدوارم اون دروغهایی که گفت و ایراداتی که روی بچه گذاشت و دل مارا بدرد اورد خدا جزاش را بهش بده.
آزاده خانوم واگذار کن به خدا ایشالا دیگه بعد ازین سلامتی باشه نى نى ات سالم و شاد باشه
, پسر داشتن حس شیرینیه که من تجربه اش کردم و بارها خدا رو به خاطرش شکر میکنم....دنیای معصوم وکودکانه اش به من که یک زن هستم حس آرامش عجیبی میده.... وقتی که از همه مرد های زندگیم نا امید میشم و به یه گوشه پناه میبرم، یه مرد کوچولو میاد پیشم که نه شوهرمه ، نه پدرمه، ونه برادرم. اون تنها عشق زندگی منه که بادستای کوچولوی مردونه اش موهام رو نوازش میکنه و برای اینکه غصه هام رو فراموش کنم، با صدای قشنگش توی گوشم میگه : مامان، امروز موهات چقدر قشنگ شده ....... وتوی اون ثانیه هاست که من اوج میگیرم وبا تنها عشق زندگیم از ته دل میخندم.... آره .....تنها عشق زندگی من اون چشمای قشنگ مردونه ست که با نگاهش فریاد میزنه :مامان عاشقتم........ومن با تمام پوست و گوشت و خونم عشقش رو احساس میکنم....
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687