من خیلی ناراحت شدم از حرفش که گفت باهات نمیام خرید چون زشتی . صبح اومد تو اتاق دخترم مثلاً خیر سرش منت کشی .گفت دیشب خسته بودم سر کارم با یکی دعوام شده بود و اصلا زشت نیستی . منم گفتم آره جون خودت. گفت اگه من تو رو زشت می دونستم که جلو خواهرم ازت دفاع نمی کردم. گفتم حرف های اون خیر ندیده روت اثر کرده گفت نخیر من عصبی شدم تو هم به من گفتی سیب زمینی.منم گفتم اول تو گفتی زشتی .گفتم کل اعتماد بنفس منو زیر پاهات خورد کردی. گفت ببخشید. گفت بیا صبحونه حاضر کردم !صبحونه خوردیم. اون رفت بیرون کار داشت من زنگ نزد بهش که بیا بریم خرید و اینا. ظهر قرار بود بریم جهاز برون دختر عمو شوهرم. ساعت یک اومد رفتیم یه بولیز مجلسی گرفتم . با شلوار نخی توسی و بارانی توسی پوشیدم . لباس دخترم هم خوب بود. رفتیم خواهرشوهرم پیش جاری کوچک نشسته بود . خواهرشوهرم با جاری کوچک با هم رقصیدن .منو محل ندادن. منم تنهایی رقصیدم . می دیدم رقص منو مسخره می کردن.(من زیاد رقصم خوب نیست چون عمرمو صرف درس خوندن و دانشگاه رفتن و کار کردم .زیادم بد نیست ولی مثل اینا حرفه ای نیستم.قراره بعد ایام فاطمیه برم کلاس رقص ) بعد تموم شدن مراسم خواهرشوهرم با جاری کوچک رفت خونه اونا منم رفتم لباسامو از خونه پدر شوهرم برداشتم با همسرم اومدیم خونه مون. به نظرتون این حجم از صمیمیت جاری با خواهرشوهر خوبه؟ خدا رو شکر با اون صمیمی ه کاری با من نداره . بیست و چهار ساعته اونجاست.خواهر شوهرم بهم پیام داده که رفتنی لیزر بگو منم بیام تو دلم گفتم صبر کن خبرت کنم !!!