چند هفته پیش که مراسم عروسی فامیل شون بود این شوهر من جلو پدر شوهرم باد به غبغبه انداخته که زشته نری باید بری اومدن و اینا .من گفتم لباس ندارم گفت می خرم !!!یه هفته امروز فردا کرد نخرید تا رسید روز عروسی گفت صبح میریم می خریم .اینم بگم نه مانتو نه پالتو نه لباس عروسی هیچی ندارم. همه ش مال پنج سال پیشه. صبح ساعت ده زنگ زدم گفت من نمیرسم بیام گفتم پس چی کار کنم گفت نرو تالار امروز عصر میریم خرید حنابندون برو.عصر نیومد شد ساعت نه شب اومد برد مغازه بسته نشونم داد با حرص و دعوا که خودت پا داری برو بخر .می دونست من این همه قسط میدم پول ندارم که برم بخرم ! من نرفتم حنابندون . بعد رسید و فردا جهاز برون دختر عمو شوهرمه سه شنبه هم عروسی شه. امروز من رفتم تو شهرک خودمون گشتم هیچی پیدا نکردم به درد بخور .گفتم بیا بریم مرکز خرید بخریم. باورتون میشه عمدا اومد گفت من باید غذا بخورم چای بخورم شد ساعت نه شب !!! برد یه مغازه من نپسندیدم گفت خوب تو عمدا نمی خری که نری !!! من هیچی نگفتم .تو خونه پدر شوهرم برادرشوهرم گفت میرید ؟گفتم نه گفت چرا گفتم لباس نداریم. گفت مگه چیه خودمانی ه .اون فکر می کنه همه مثل زن و بچه ش هزار رنگ لباس دارن. نمی دونه کمد من خالیه . جلو اونا شوهرم میگه تو عروسی فلانی هم نخرید تا نره. هیچی نگفتم حرص می خوردم فقط .اومدیم تو ماشین گفتم تو عروسی فلانی مگه تو نبودی گفتی نمیرسی و نیومدی ؟گفت من بهت الان دو تومن پول دادم برو بخر. میگم زبون بسته من کل شهرک و گشتم نبود نپسندیدم . خیلی دروغ گو شده کاش اون موقع که نرسید بیاد قشنگ ادب ش می کردم تا دم در نیاره. فردا نمیرم به پدرشوهرم گفتم هر کس ما رو دعوت کرد بگو به خاطر نبود لباس نمیاد . وقتی هم میریم بازار خدا شاهده کلا با گوشی ه . یه لباس مجلسی می خواهم بردارم میگه الان نیاز نداری اگه عروسی شد بخر . یا یه لباس اضافه بردارم اصلا . اول آخر با ناراحتی میرم خرید . تنها هم دخترم اذیت می کنه .