آره منم با فشارهایی ک بهم اومد و ۹ ماه جیییییغ کشیدم تنهایی .... اونقدر پشت فرمون جییییعغ کشیدم ک عابرا با تعجب و و راننده ها با دلسوزی نگام میکردن ....
اونقدر شبا زیر پتو گریه کردمو کسی نتونست ذره ای آرومم کنه ........ اونقدر از فکر و نخوابیدن سر درد شدم .... اوقدر دارو خوردم و آروم نشدم ....
کسی که نَفسم بود و تمام دنیای هم بودیم . جلو چشام عقد کرد منم عکاس عقدش شدم . عروسی کرد و.... دستم کوتاه شد .... برا گرفتن دستاش
بعد از اون ب خودم ک اومدم دیدم این شخصیتو دیگه نمیشناسم . جالبه اصلا برام مهم نیس بقیه اذیت شدن ... مهم نیس بقیه چی فکر میکنن
... حتی انگار مهم نیس ک ب اشتباه جسورانه برخورد کردم ...
همیشه میگفتم کسی ک تند برخورد میکنه درون خودشه ک پُر لز تندیه وگرنه با خوده تو کاری نداره . دقیقا مث الان خودم
یه عابری ک ۵ ثانیه بعد ازم عبور میخواد کنه هیییچ وقتم قرار نیس ببینمش اگه از نظرم کار اشتباهی در قبال من کرد باید جوابش بدم دلم خنک بشه .... ( خنک نمیشه هیزم میشه برا آتیییییشهای بعدی )