تا اومدنمون به اینجا
اشغااااال حسود وقتی دید عزیزم داره برا من انقد خرج میکنه خودشو زد به سردرد و فشار بالا و بی حالی و قهر و ناز که چرا شوهرش مثه من براش خرج نمیکنه،
منم که خر میگفتم بابا زنه اشکال نداره خوب طبیعیه
و شوهرمو دعوا میکردم که چیزی به روش نیاری که داره انقد واضح حسودی میکنه
هر بار من مهمونی داشتم حتما باید خواهر و مادرو دختر خالشو دختر خواهراشو بدون اطلاع من دعوت میکرد.
هر بار تو مهمونی میومد میگفت فلانی اینو میخاد زشته الان دوباره پذیرایی کن زشته، الان اون کارو نکن زشته کلا اختیار دعوتیا و مهمونی من دستش بود.
منم میگفتم عیب نداره تجربه داره نگو فقط خودشو بالاتر میبینه و منو در حدی نمیدید که بخام مهمونی رد کنم و اعصابمو خورد میکرد چون وقتی دلیل میآوردم نمیخاد میگفت نه حتما باید انجام بدی لازمه
میومد مینشست پایین تعریف از همونی که من میدونم ازش متنفره،قطعا با کینه شتری که این فامیل از هم دارن محاله بدگویاشو فراموش کنه اما برا اینکه دل منو بسوزونه میگفت پاشو سراغ خونه زندگیت من هر وقت میومدم فلانی در حال نظافت کردن بود.
زنیکه چرک تنها تمیزی خونش سینک ظرفشویی و جاروی 10 روز یبار شه هر جای خونشو نگاه کنی دلت میخاد یه دستمال دستش بدی یا وایسی بالا سرش تا تمیز کنه بهش رو دادم میاد از من ایراد میگیره
هر بار از هر قبرستون برمیگشت میومد پایین شام یا ناهارم فرق نداشت زنیکه شکمو با اون خساستش برا نوه های خودش که نشینن سر غذا که غذاشون تموم میشه و وعده های بعدم باید بخورن هربار ما سر غذا بودیم میومد سر غذا و د بخور.
اگر خودمونی هستی چرا با کسی سر سفرت اینطوری نیستی حتی نوه های عزیزت.
هر جا میرفت دینگ دینگ بیاد خونه من.
و میدید بچه ها با وجود اون بدتر اذیت میکنن ولی نمیرفت میگفتم با وجود تو بیشتر همو میزنن ولی مینشست
براش مهم نبود که مهم خودش بود که کجا حوصلش سر نره.
الانم همینه برا من اعصاب خوردی درست کنه بیاد تو پله بچه ی منو صدا بزنه مامان، مامان بیا پیش مامان
تو خیلی غلط کردی که بچه ی منو مامان صدا میکنی
هر وقتی زاییدی بگو مامان
میگم چرا فلانی رو صدا کردی بیاد دعوتی من میگه چه اشکال داره میگم نگو دیگه میگه باااشه نمیدونستم نباید بگم
دوباره دوتا عتیقه ی خواهرشو میگه
بعد میگه من که اصصصصلا روم نمیشه زنگ بزنم اونا رو کنسل کنم
شوهرت گفت زنگ بزن بگو.
هر هفته و هر بار میومدن به صرف کوفت سروصداشون که بود هیچ، اعصاب خوردی با بچه هام که بود هیچ تازه غرغر خانومم بود که بزار بریزن پایین تا یکم من استراحت کنم.
بمن میگه ارهههه تو که بی احترامی نکردی اصلا نمیکنی بمن میگی سسسسسسریع زنگ بزن بگو نیان.
تو خانوادت طلاق عیب نداره چون خواهرت جداشد داداشتم نامزدی بهم خورد
به پسرم نگاه میکنه میگه وقتی مادر این باشه از بچه چه توقعی بیا بغلم مامان بیا.
بمن میگه حوالت به حضرت عباس چون داری دروغ میگی.
تو چشم من زل میزنه میگه من برا این به بچت گفتم مامان بیا چون بمن گفتی چرا بچه های منو صدا نمیکنین بیان بالا😳
دروغ پشت دروغ
این مدتم هربار من جارو کشیدم بلند شد جارو کشید تا این حد دیوونه اس.
وقتی که من مبل خریدم پرید رو کول شوهرش برا منم مبل بخر و دوباره اخم و تخم.
این زن سراسر نیکی و درستیه. لعنتی