2737
2739
عنوان

امشب شب نوشتنه

83 بازدید | 3 پست

خیلی وقتی که میخام ظلمهایی که این شخص در حق کرده رو بنویسم، ب إ خودم، که هی هر لحظه دلم قنج میره برم باهاش آشتی کنم

مینویسم که یادم نره ذات آدما عوض نمیشه.

1)قبل از همه ی اتفاقات به طور کامل نسبت به زندگی من که هیچ نسبت به رفت و آمدم بود ونبودم خورد و خوراکم برنامه ی زندگیم حرف داشت و خودشو آنقدر بالا و منو آنقدر پایین میدید که اجازه نداشتم رو حرفش حرف بزنم.یه بارم که بهش گفتم من باید برا نرفتم به مهمونی به شوهرم بگم یک دعوایی به پا کرد که تا مدتها شوهرش حتی جواب سلامم نمی‌داد و عشقمم تحت تاثیر خودش گذاشت که چه زن اشغالی گرفتی که..... 

2)وقتی دو نفر شدیم آنقدر این زن اذیت کرد که من شب حالم بد شدو تو خاب راه رفتم از وحشت کاراشون

3)وقتی رفتم برا آشتی خونشون ول کردن رفتن بیرون گفتن ما باید میرفتیم جایی

4)همه چی اروم بود تا زمانیکه فهمیدن من باردارم شروع کردن اذیت عشق حس عذاب وجدان بهش دادن که تو بچه دار داری میشی الهی بچت سرت بیاره حالا که زنتو مطیع ما نمیکنی باید من از اولین لحظات زایمان باشم من.... و سهم دارم از بچه ی تو،، با همین مارا اون طفلک دچار مشکلات شدید روحی شد زن بارداری که چند ماه پیش از استرس بعد از قهر خانوادش افتاده بود به خونریزی و حالا خانواده ای که ازون بچه ادعای سهم دارن.

5)بعد از اون همه کشمکش تلفنی کشیدش تو پارک نزدیک خونم بعد خودشو زد به غش کردن که یه خانم داشت میومد فک کردم زنه توه آخه من از زنت میترسم و اینطوری تو ذهن عشقم منو خراب میکرد

6)وقتی رویام به دنیا اومد تازه اول کثافتکاری اشون بود تلفن های شوهر کثیفش شروع شد که مادرت ازت راضی نیس چرا برا تولدش نگفتی بیاد ضمن اینکه روز زایمانم کاری کرد کارتون انقد موش دوند که عشق بمن گفت میخام صد سال بچه نیاری چون مادرم نیس دلم بهت خوش نیس.

7)روز سوم زایمان انقد شوهرشو شیر میکرد که زنگ بزنه و میزد و ازونورم بچشونو مینداختن تو زندگی که چرا ما میایم این کارو نمی‌کنید چرا انقد بی شعوره زنت و منه بی خبر فقط میدیدم که تو روز دوم بعد زایمان شوهرم باهام قهره و بعد از ضبط مکالمه ش فهمیدم چیا گفتن بهش.

8)هر بار دلش میخاست باید میومد هر بار دلش میخاس مهمونای که میخاستن بیان دیدن بچمو کنسل می‌کرد چون دلش نمیخاس کسی با من مرتبط باشه همین الامم همینه

9)هر روز و روزی چندبار زنگ میزد بچه رو بیار هلاک شدم از ندیدنش 

10)اشاره می‌کرد که بچه رو با شیرخشک بیار 

11) نشون میداد که من مهم نیستم عروس نازاشو بی احترامی می‌کرد چون بچه نداشت و منو جلو اون احترام می‌کرد.

12)هر ماه و ماهی چند بار بین منو عشقم دعوا درست می‌کرد چون توقعاتی که از من داشت ناکام میموند و من اصلا نمیفهمیدم مشکل شوهرم از چیه نگو این زنه جادوگر باهاش حرف زده بود

خواهشن منو منشن کنید 😚یعنی چی من نی نی سایت دوستی ندارم 🤨بجز زبون درازا که تا بشون بگی پخ میخان درسته قورتت بدن بقیه منو ریپ بزنن خوشحال میشم

9)انقد رو دیدن بچه اصرار می‌کرد اونم با بی ملاحظگی ها ی مخصوص به خودش و دلبخاخ خودش که هر چند وقت یبار تو خونمون دعوا داشتیم که کی بیان کی بریم تو هر شرایطی باید خودمو با این زن جادوگر وقف میدادم که دعوای جدید درست نکنه


10)ارتباط ما رو با کل فامیل قطع کرد هر جا میخاستیم بریم پذیرای ما نبودن انقد بد گویی کرده بود که هیچ کس حاضر نمیشه با عروسای این زن جادوگر هم صحبت بشه.انقد اذیتم کرد و کردو کرد تا بالاخره جلو چشم بچه ی نازنینم کاریو که نباید کردم و بالاخره دودش تو چشم خودشم رفت و خوب شد که رفت. 


11)هر کی از فامیلش میخاست بیاد خونمون این خبردار میشد و خودشو جا می‌کرد حتی آور برا شامو... بودن اونم میگفت ماهم میام.و پسرشونم روش نمیشد بگه خانمم بدش میاد همیشه و هر لحظه اینجا ظاهر بشی و دعوا بین منو اون


11)موقع تولد گل پسرم که خبر مرگش آرومتر شد فرق گذاشتنای شدید.... آنقدر شدید که بچه مو همیشه با پای سوخته میفرستاد همیشه بعد دوساعت زنگ میزد سریع بیاید دنبالش.منم اغماض میکردم 

خواهشن منو منشن کنید 😚یعنی چی من نی نی سایت دوستی ندارم 🤨بجز زبون درازا که تا بشون بگی پخ میخان درسته قورتت بدن بقیه منو ریپ بزنن خوشحال میشم

12)بالاخره اومدیم اینجا از خریت خودم ازش دوری نکردم، گفتم پیشرفت میکنم با مستاجری نکشیدن.


13)باهاش مهربون بودم هر روز براش غذا می‌بردم،موقع مریضیش مثه یه بچه هواشو داشتم که بینمون دوباره خراب نشه، کاری داشت براش میکردم، دارو و... 


13)هر بار که توله های نامبارک فلانی و فلانی ریختن اینجا اذیتای اینم شرو میشد یه بار تلفن‌ قط کرد چرا نمیزاری بچه ها بریزن پایین. 


14)هر بار میگفت دلشون میخاد بریزن پایین


یبار اون عروس و بگو بی هماهنگی یه بار اون ماریو نگو چون باهاش قهره پایه ثابت دعواها و سخن چینی و ادعاهم که سرجای خودش مثل خو‌دش آب زیر کاه.


تا این مسئله ی اخیر

خواهشن منو منشن کنید 😚یعنی چی من نی نی سایت دوستی ندارم 🤨بجز زبون درازا که تا بشون بگی پخ میخان درسته قورتت بدن بقیه منو ریپ بزنن خوشحال میشم

ببین منم به همین مشکل خورده بودم.😢خانمای اینجا بهم دکترساینا رو معرفی کردن و منم از یکی از دکتراش ویزیت آنلاین گرفتم از خونه. و خیلی راضی بودم و مسالمم حل شد😍 بیا اینم لینکش ایشالا که مشکل توهم حل بشه😘


تا اومدنمون به اینجا

اشغااااال حسود وقتی دید عزیزم داره برا من انقد خرج میکنه خودشو زد به سردرد و فشار بالا و بی حالی و قهر و ناز که چرا شوهرش مثه من براش خرج نمی‌کنه،

منم که خر میگفتم بابا زنه اشکال نداره خوب طبیعیه

و شوهرمو دعوا میکردم که چیزی به روش نیاری که داره انقد واضح حسودی میکنه


هر بار من مهمونی داشتم حتما باید خواهر و مادرو دختر خالشو دختر خواهر‌اشو بدون اطلاع من دعوت می‌کرد.

هر بار تو مهمونی میومد میگفت فلانی اینو میخاد زشته الان دوباره پذیرایی کن زشته، الان اون کارو نکن زشته کلا اختیار دعوتیا و مهمونی من دستش بود.


منم میگفتم عیب نداره تجربه داره نگو فقط خودشو بالاتر میبینه و منو در حدی نمی‌دید که بخام مهمونی رد کنم و اعصابمو خورد می‌کرد چون وقتی دلیل می‌آوردم نمیخاد میگفت نه حتما باید انجام‌ بدی لازمه


میومد می‌نشست پایین تعریف از همونی که من میدونم ازش متنفره،قطعا با کینه شتری که این فامیل از هم دارن محاله بدگویاشو فراموش کنه اما برا اینکه دل منو بسوزونه میگفت پاشو سراغ خونه زندگیت من هر وقت میومدم فلانی در حال نظافت کردن بود.

زنیکه چرک تنها تمیزی خونش سینک ظرفشویی و جاروی 10 روز یبار شه هر جای خونشو نگاه کنی دلت میخاد یه دستمال دستش بدی یا وایسی بالا سرش تا تمیز کنه بهش رو دادم میاد از من ایراد میگیره


هر بار از هر قبرستون برمی‌گشت میومد پایین شام یا ناهارم فرق نداشت زنیکه شکمو با اون خساستش برا نوه های خودش که نشینن سر غذا که غذاشون تموم میشه و وعده های بعدم باید بخورن هربار ما سر غذا بودیم میومد سر غذا و د بخور.

اگر خودمونی هستی چرا با کسی سر سفرت اینطوری نیستی حتی نوه های عزیزت.

هر جا میرفت دینگ دینگ بیاد خونه من.

و میدید بچه ها با وجود اون بدتر اذیت میکنن ولی نمی‌رفت میگفتم با وجود تو بیشتر همو میزنن ولی مینشست

براش مهم نبود که مهم خودش بود که کجا حوصلش سر نره.

الانم همینه برا من اعصاب خوردی درست کنه بیاد تو پله بچه ی منو صدا بزنه مامان، مامان بیا پیش مامان

تو خیلی غلط کردی که بچه ی منو مامان صدا میکنی

هر وقتی زاییدی بگو مامان


میگم چرا فلانی رو صدا کردی بیاد دعوتی من میگه چه اشکال داره میگم نگو دیگه میگه باااشه نمیدونستم نباید بگم

دوباره دوتا عتیقه ی خواهرشو میگه

بعد میگه من که اصصصصلا روم نمیشه زنگ بزنم اونا رو کنسل کنم



شوهرت گفت زنگ بزن بگو.

هر هفته و هر بار میومدن به صرف کوفت سروصداشون که بود هیچ، اعصاب خوردی با بچه هام که بود هیچ تازه غرغر خانومم بود که بزار بریزن پایین تا یکم من استراحت کنم.


بمن میگه ارهههه تو که بی احترامی نکردی اصلا نمیکنی بمن میگی سسسسسسریع زنگ بزن بگو نیان.

تو خانوادت طلاق عیب نداره چون خواهرت جداشد داداشتم نامزدی بهم خورد

به پسرم نگاه میکنه میگه وقتی مادر این باشه از بچه چه توقعی بیا بغلم مامان بیا.

بمن میگه حوالت به حضرت عباس چون داری دروغ میگی.

تو چشم من زل میزنه میگه من برا این به بچت گفتم مامان بیا چون بمن گفتی چرا بچه های منو صدا نمیکنین بیان بالا😳

دروغ پشت دروغ


این مدتم هربار من جارو کشیدم بلند شد جارو کشید تا این حد دیوونه اس.

وقتی که من مبل خریدم پرید رو کول شوهرش برا منم مبل بخر و دوباره اخم و تخم.

این زن سراسر نیکی و درستیه. لعنتی

خواهشن منو منشن کنید 😚یعنی چی من نی نی سایت دوستی ندارم 🤨بجز زبون درازا که تا بشون بگی پخ میخان درسته قورتت بدن بقیه منو ریپ بزنن خوشحال میشم
2728
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2741
2687
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
توسط   mahsa_ch_82  |  10 ساعت پیش