اینو گفتی یاده بابای همکلاسیه پسرم افتادم
ما تو ماشین وایساده بودیم تا پسرم تعطیل شه
اینم منتظر بود
بعد حداقل شعورش نمیرسید که همه والدین همکلاسیای بجش هستن و آبرو داری کنه
وای کل مدتی که منتظر بودیم روبرومون وایساده بود انگشتای بیصاحابشو تو دماغش میچرخوند
حالت تهوع گرفته بودم اصن