سلام دوستان خوب نی نی سایت
ما تقریبا دوسالی میشه باهزار قسط و وام یه خونه کوچولو خریدیم دیوار ب دیوار ما یه پیرزن زندگی می کنه ک هراز چندگاهی میومد خونمون شاید هفته ای یه بار . بچه هاش یه شهر دیگه بودن و اونجور ک تعریف می کرد بچه هاش اینو نمی خواستن چون بعد ۱۸ سال زندگی سه تا بچه رو ول می کنه و طلاق می گیره بچه هاشم چون طلاق می گیره ب پدرشون میده کلا بچه هاشو ول می کنه این خانم شماره شوهر منو گرفته بود می گفت شوهرم مثل پسرشه و اگه کاری داشت شوهرم در حد توان براش انجام میداد. خیلی با شوهرم حرف میزد و رفته بود عکسای جوونی شو بااین ک بی حجاب بود ب شوهرم نشون داده بود و میگفته ک ببین چه من خوشگل بودم زنت مثل شیربرنجه . ب شوهرم گفته بود یه شوهر جوون مث خودت برام پیدا کن ک ماشین داشته باشه منو دور بده. شوهرم اینارو برام تعریف کرد.من زیاد به حرفای شوهرم توجه نکردم . چن روز بعد شوهرم خونمون بود این خانم اومد خونمون و چایی خورد بعدش می خندید گفتم چی شده باز خوشحالیین خبریه؟ گف یه پسره همسن شوهرت اما از شوهرت خیلی خوشتیپ تر عاشقم شده گفته عاشق چشات شدم چقد سفیدی . شوهرم و من بهم دیگه نگاه کردیم و این چن دقیقه بعدش پاشد رف خونشون.من ب شوهرم گفتم من دیگه اینو خونه راه نمیدم توهم حق نداری بری پیشش و حتی حق نداری کمکش کنی.شوهرم خیلی دلرحمه این بمن ثابت شده س. تقریبا ده روز بعد این قضیه این خانم زنگ در خونمونو زد من درو باز نکردم و چون دیوار ب دیواریم صدامون میرف خونشو دوباره اومد در خونه بازم درو باز نکردم حتی لگد میزد ب در و زنگ درو میزد و من درو باز نکردم.زنگ زده بود ب شوهرم و گفته بود ک آیدا دروباز نمی کنه چی شده . شوهرمم می دونست چرا درو باز نکردم گفته بود ک شاید متوجه نشده . خلاصه من حتی تو کوچه سلام این خانم نمی کردم و این فهمیده بود ک دیگه خونه من جایی نداره اما با همه این حرفا شوهرم بهم می گف ک الان فلانی زنگ زده گفته پام درد می کنه برو برام میوه بخر یا دسمال کاغذی ندارم بخر و اگه تو میگی برم وگرنه ک دس ب سرش کنم منم میگفتم برو گناه داره . خلاصه این خانم یه هفته بعدش مریض میشه شدید و زنگ زد ب شوهرم بیا بریم دکتر ک دارم میمیرم و شوهرم بردش. وقتی برگشتن ب شوهرم گفته بود ک پولای تو خونم کم شده بعد ک بیشتر چک کرده بود دیده بود سه تا از لوازم برقیاش و دوتا سکه تمام بهار داشته ک دزدیدن. گویا طرف کلید داشته و در شکسته نشده و اومده بود خونمون و میگفت ایدا پولا و طلاهای منو برداشته از سر لج برداشته منم زنگ زدم ۱۱۰ گفتم برو شکایت کن تا جواب بدم و برن انگشت نگاری اگه من برداشتم میام جواب میدم خلاصه پلیس اومد و وارد خونش شد و من نمی دونم چی گفتن خلاصه شب ک شد داد و بیداد رو برداشت و همسایه هارو دور خودش جمع کرد ک این مالمو برده این برده خلاصه من بخاطر ابروم نیومدم بیرون .انقد ناراحت بودم و خودمو فحش میدادم برا کمک ب این پیرعفریته . از همون روز هم هروقت میره بیرون از جلو در خونمون رد میشه بلند بلند نفرین می کنه من و بچه هامو نفرین میکنه . این خانم متولد ۱۳۳۰ هستش و من و شوهرم ۳۰ سالمونه. واقعا موندم چکار کنم فعلا هم توان اینکه تغییر مکان رو نداریم. واقعا خسته شدم از تهمتا و نفریناش . هر روز سردردم.😔
