رفتیم بیرون معجون خوردیم کمی هم گشتیم خوب بود خوش گذشت تو راه یادم به مادرم افتاد من از شیراز اردواج کردم اصفهان یک ماهه که ازدواج کردم این یک ماه هم ندیدمش
اومدیم خونه داشتم گریه میکردم من کمی غرور دارم که موقع گریه نمیخوام کسی منو ببینه
بعدش شوهرم هی گفت زهرا چته منم نگفتم گفت یهو یه چیزیت میشه باشه این رفتارت هم یادت باشه و قهر کرد😐من توقع درک داشتم ما خیلی همو دوست داریم توقع آروم کردنم بعدش رفتم بغلش کردم گفتم دلم برا مامانم تنگ شده بود گفت رفتارات زشته و تا خود صبح نه بغلم کرد نه چیزی
الانم معدش عصبیه مریض شده داره بالا میاره
آیا من برم سمتش آشتی؟الان باید چیکارکنم اصلا