خسته ام هرچی می خوام به خودم روحیه بدم نمیشه.هرروز تا ساعت4 سرکارم تا به خونه می رسم 5 شده و من می مونم و یه بچه شیون و شوهرم که درس داره و کار خونه و غذا درست کردن و...هزارتا کار دیگه.چند ماهه که دارم به خاطر شوهرم تنحمل می کنم تا درسشو بخونه اسفند امتحان داره.اما دیگه بریدم.از همه بدتر اینکه فکرشو داره مشغول مسائل مسخره و بی ارزشی می کنه که وافعا دستی دستی از درس و زندگی می ندازتش.خسته شدم الان رفتم ته راهرو اداره یه گوشه یه کم گریه کردم اومدم.مشکل اینه که ما یه خونه توی یه شهر دیگه خریدیم که خیر سرمون با پول اجاره اش قسطشو بدیم تا بعدا بالاخره سرمایه ای بشه.حالا اون مستاجر از خدا بی خبر اجاره رو نمیده.چون می دونه ما تهرانیم و سختمونه که پیگیر بشیم داره اذیت می کنه و حالا شوهر من خیلی ناراحت این موضوعه و دنبال کار دادخواست و اینهاست .اما به خدا ارزش تلف وقت رو نداره.چند ماهه که داره درس می خونه.بهش که میگم بی خیال شو میگه دست خودم نیست.چی کار کنم که فکرش راحت بشه؟؟من چقدر باید بار این زندگی رو به دوش بکشم؟کمکم کنید..