گفتم تاپیک بعدیم خروج موجودات ماوراییو میگم ما وقتی هر راهیو رفتیم نتیجه مقطعی بود رفتیم حرم و اونجا با مشاوره مذهبی درمیون گذاشتیم بعد از یه پروسه طولانی که مطمین شدن توهم نیست یه دعا دادن وقتی اماده شد و رسید دستمون و اوردیم خونه شب مباهله بود اونشب ما خوابیدیم شوهرم برای تماز صبح منو بیدار کرد تا خودش بره نماز بخونه پلای من یجور ه عجیبی سنگین شد انگار ادم مسخ بشه شوهرم بلند بلند اذانو اقامرو گفت وشروع به نماز کرد تو حال یهو یه صدای بلند فقط میگفت یا علی یا علی یاعلی همراه با صدا اینجور تصور کنید که یه سری اسب وحشی از یه نقطه هی دوره هم گرد بشنو بدوند و حین دویدن گردو خاکم تصور کنید تقریبا صدتا اسبو تصور کنید با صدای یاعلی اینا انگار رم میکردنو از وسط حال گرد میشدن و از دره حال بیرون میرفتن حینه این اتفاق
ساختمون داشت میلرزید ولی انگار تمامه اینارو من فقط تو حالت مسخ شدگی میفهمیدم بازم میگم نمیدیدم فقط به همین وضوح حس میکردم حتی اخریت اسبایی که خارج شدنو حس میکردم چون شدا پاها و سمها کم شده تا اخری که رفت
بعد یهو شوهرم اومد تواتاق گفت چرا رو تخت نشستی یهومن بی اراده گفتم چرا نماز صبحتو دوبار خوندی گفت تو از کجا فهمیدی گفتم نمیدونم بعد گفتم نشسته خوابم برد گفت نه خواب نبودی تو داشتی کمدو نگاه میکردی بعد تازه به خودم اومدمو براش تعریف کردم و اینم بگم تمامه لحظاتی داشتن بیرون میرفتن زمین میلرزید حتی گردو خاکشونو حس کردم
دقیقا زمانی که دعا رو دادن گفتن هر ان که بخوان برن احتمال اینکه متوجه بشید خیلی زیاده
ولی متاسفانه این دعا هم حدودا دو سالونیم دووم اورد باز داره سرو کلشون پیدا میشه