دیروز تاپیک زدم گفتم الان خلاصه ش رو میگم بعد هم داستان امروز رو میگم .
ازش خواسته بودم دونفره بیرون بریم .
اینقدر بهووونه آورد آخرش هم غروب با دوستش مجردی رفت بیرون .
منم عصبی شدم در جواب نفهمیدنش بهش گفتم گمشو بابا .
خلاصه شب انگار که مقصر منم جاش رو جدا کرد
الآنم خواهرم شام دعوت کرده بود گفت حوصله مهمونی ندارم .
بعد فهمیدم رفته پیش دوستش!