دیروز همسرم با موتور تصادف کرد خدا رو شکر اسیب جدی ندید ولی خیلی مجروح شده دست و پاها ش من دیروز عصر سراسیمه خودمو رسوندم بیمارستان من و که دبد شوهرم عادی بود حرف زدیم مادرش که اومد شوهرم شک توچشاش جمع شد گفت بخاطر مامانم ناراحتم ناراحت شده حالا من خودمم اعصابم خورد با دو تا بچه یعنی بهخاطر من ناراحت نشد بعدممن تا ساعت یازده و نیم شب افطار نکرده بودم داشتمغشدمیکردم رنگم عین گچ شده بود هیچکی حواسش به من نبود اون وقت همش میگفتن مامان بره خونه ناراحت نشه